تک پارتی(درخواستی)
#تکپارتی #تک_پارتی
#درخواستی
#هیونجین
&وقتی که نمیتونید...¿
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
همینطور که دستتو میفشرد با نگرانی لب زد:حالت خوب میشه ا.ت خوب؟باید خوب بشههه فهمیدیی؟؟(با گریه)
با ورود تخت به آی سی یو دستشو از دستت به اجبار سونگمین بیرون کشید و رو کاشی های سرد بیمارستان نشست..
سونگمین هیونجینو محکم بغل کرده و هی بهش میگفت که ا.ت قویه و هیچیش نمیشه ولی هیونجین اصلا آروم نمیشد و بیقرار از همچی فقط به در آی سی یو خیره شده بود..
_همش تقصیر منه...همش تقصیر منه(داد)
£(سونگمین):نه هیونجین تقصیر تو نیست ا.ت حالش خوب میشه بهت قول میدم!
به سختی سونگمین هیونجینو بلند کرده و به صندلی ها رسوند و باهم نشستن همینطور که سونگمین هیونجینو دلداری میداد بقیه اعضا هم رسیدین و منتظر موندن که فرشته گروهشون بیدار بشه...
ویو ۳ ساعت بعد،
دکتر از آی سی یو بیرون امد که هیونجین زود خودشو به دکتر رسوند و با امید به لب های دکتر زل زد..
دکتر:آقای هوانگ هیونجین همسر خانم هوانگ ا.ت هستین؟
_بله بله خودم هستم حالش چطوره؟
دکتر:حالش خوبه و چیز نگران کننده ای وجود نداره ولی ..
_ولیچی دکتر؟
دکتر:به خاطر سخت بودن اجرا به رحم خانم هوانگ فشار خیلی زیادی وارد شده و متاسفانه شما نمیتونید...تو آینده بچه دار بشید!
با جلمه آخر دکتر دنیا به سر هیونجین خراب شد ولی اون باید به پیش فرشتش باشه..
_ا.ت میتونم ببینمش؟(بغض)
+بله میتونید..
هیونجین زود وارد آی سی یو شد زود به طرف اتاق ا.ت رفت و بدون هیچ مقدمه ای وارد اتاق شد..
+بریددد گمشیددد من میتونم باردار شممم بریددد گمشیددد هققق..
هیونجین که فهمیده بود ا.ت فهمیده نمیتونن باردار شن زود به سمتش رفت رو تخت نشست و دستای ا.ت رو که داشت به خودش آسیب میزدو محکم گرفت پرستارا زود بیرون رفتند..
_ا.ت اروم باش به خودت آسیب میزنی!
+به درکککک مهم نیست دستمو ول کننن میخوام بمیرم!
_ا.تتتت پس مننن چی هااااا میخوای منو هم بدبخت کنی همراه خودت!
+فک کنم حالیتتت نیست نههه ما نمیتونیم بچه دار شیم!
_براممم مهممم نیستتت برام مهم تویی ا.تتت من تورو میخوام فقط اصلا من تو خونه برات یجوری محبت میکنم که نیازی به بچه نباشه هوم؟(بغض)
کمی آروم شدی ولی همچنان گریه میکردی..
هیونجین آروم دستاتو ول کردو تورو به بغلش کشید..
_آروم باش عشقم اینو بدون حتا اگه بچه دار هم نشدیم برام مهم نیست چون تو هستی برام نبود هیچی مهم نیست..
با بغض تو هم دستاتو دور کمرش حلقه زدی و آروم هردو تو بغل هم اشک میریختین..
. . . The end . . .
#نوشتهِ_یورآ
#درخواستی
#هیونجین
&وقتی که نمیتونید...¿
علامت ا.ت+ علامت هیونجین_
همینطور که دستتو میفشرد با نگرانی لب زد:حالت خوب میشه ا.ت خوب؟باید خوب بشههه فهمیدیی؟؟(با گریه)
با ورود تخت به آی سی یو دستشو از دستت به اجبار سونگمین بیرون کشید و رو کاشی های سرد بیمارستان نشست..
سونگمین هیونجینو محکم بغل کرده و هی بهش میگفت که ا.ت قویه و هیچیش نمیشه ولی هیونجین اصلا آروم نمیشد و بیقرار از همچی فقط به در آی سی یو خیره شده بود..
_همش تقصیر منه...همش تقصیر منه(داد)
£(سونگمین):نه هیونجین تقصیر تو نیست ا.ت حالش خوب میشه بهت قول میدم!
به سختی سونگمین هیونجینو بلند کرده و به صندلی ها رسوند و باهم نشستن همینطور که سونگمین هیونجینو دلداری میداد بقیه اعضا هم رسیدین و منتظر موندن که فرشته گروهشون بیدار بشه...
ویو ۳ ساعت بعد،
دکتر از آی سی یو بیرون امد که هیونجین زود خودشو به دکتر رسوند و با امید به لب های دکتر زل زد..
دکتر:آقای هوانگ هیونجین همسر خانم هوانگ ا.ت هستین؟
_بله بله خودم هستم حالش چطوره؟
دکتر:حالش خوبه و چیز نگران کننده ای وجود نداره ولی ..
_ولیچی دکتر؟
دکتر:به خاطر سخت بودن اجرا به رحم خانم هوانگ فشار خیلی زیادی وارد شده و متاسفانه شما نمیتونید...تو آینده بچه دار بشید!
با جلمه آخر دکتر دنیا به سر هیونجین خراب شد ولی اون باید به پیش فرشتش باشه..
_ا.ت میتونم ببینمش؟(بغض)
+بله میتونید..
هیونجین زود وارد آی سی یو شد زود به طرف اتاق ا.ت رفت و بدون هیچ مقدمه ای وارد اتاق شد..
+بریددد گمشیددد من میتونم باردار شممم بریددد گمشیددد هققق..
هیونجین که فهمیده بود ا.ت فهمیده نمیتونن باردار شن زود به سمتش رفت رو تخت نشست و دستای ا.ت رو که داشت به خودش آسیب میزدو محکم گرفت پرستارا زود بیرون رفتند..
_ا.ت اروم باش به خودت آسیب میزنی!
+به درکککک مهم نیست دستمو ول کننن میخوام بمیرم!
_ا.تتتت پس مننن چی هااااا میخوای منو هم بدبخت کنی همراه خودت!
+فک کنم حالیتتت نیست نههه ما نمیتونیم بچه دار شیم!
_براممم مهممم نیستتت برام مهم تویی ا.تتت من تورو میخوام فقط اصلا من تو خونه برات یجوری محبت میکنم که نیازی به بچه نباشه هوم؟(بغض)
کمی آروم شدی ولی همچنان گریه میکردی..
هیونجین آروم دستاتو ول کردو تورو به بغلش کشید..
_آروم باش عشقم اینو بدون حتا اگه بچه دار هم نشدیم برام مهم نیست چون تو هستی برام نبود هیچی مهم نیست..
با بغض تو هم دستاتو دور کمرش حلقه زدی و آروم هردو تو بغل هم اشک میریختین..
. . . The end . . .
#نوشتهِ_یورآ
۷.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.