پارت دهم
پارت دهم
ویو ات
به بوسمون عمق دادم که یهو یونگی زیر رون منو گرفت ر گذاشت رو سنگ بالکن همین طوری همو میبوسیدیم نه یه بوسه اشتباهی یه بوسه عاشقانه ولی متمعنن بعدا انکارش میکنیم
ویو جیمین
من شاهد تمام لحضه ها بودم بدون اینکه خودشون متوجه بشن رمز گوشه خودم و زدم و ازشون عکس گرفتم و سریع گوشی یونگی رو باز کردم و با گوشی اونم عکس گرفتم خیلی به هم میومدم بعد دیدم که کوک اومد تو رفت حرف بزنه جلوشو گرفت
جیمین :هیش ات و یونگی دارن همو میبوسن *ذوق زده*
کوک بهت زده نگاه کرد به بالکن که داشتم همو میبوسیدن
یهو جین اومد بالا
جین:بیاین غ.....
با چیزی که تو بالکن دید حرف تو دهنش موند
جیمین:خاک تو سرت کننننننننن
جین از تعجب چشماش در اومدی بودم
ویو یونگی
یهو صدای جین اومد بعد فهمیدم تو وضعیت بدی هستیم سری از هم جدا شدیم ات از خجالت و ترس و تعجب قرمز شده بود و چشماش در اومدی بود سریع ات رو گذاشتم پایین و با سرعت باد رفتم سمت جین و کوک و جیمین
یونگی:ش.شما ک.که چی.چیزی ن.ندیدین؟*با ترس*
جیمین:خ.خوب منو و کوک همه چ.چی رو دیدیم ولی جین تازه اومد سر همشون پایین بود به غیر از جین که ذوق زده بود دیدم ات سریع رفت پایین معلوم بود خجالت کشید رفتیم شام خوردیم منو ات کنار هم نشسته بودیم و من ناخداگاه دستم و گذاشتم رو رون ات ات تعجب کرد برگشت سمتم بعد دوباره مشغول به غذا خوردن شد
ویو جیمین
اون صحنه رو دیدم و یه نیشخند کوچیکی زدم
ویو نویسنده
همه رفتن سمت اتاقاشون ......ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت یادتون نره باباییییی
ویو ات
به بوسمون عمق دادم که یهو یونگی زیر رون منو گرفت ر گذاشت رو سنگ بالکن همین طوری همو میبوسیدیم نه یه بوسه اشتباهی یه بوسه عاشقانه ولی متمعنن بعدا انکارش میکنیم
ویو جیمین
من شاهد تمام لحضه ها بودم بدون اینکه خودشون متوجه بشن رمز گوشه خودم و زدم و ازشون عکس گرفتم و سریع گوشی یونگی رو باز کردم و با گوشی اونم عکس گرفتم خیلی به هم میومدم بعد دیدم که کوک اومد تو رفت حرف بزنه جلوشو گرفت
جیمین :هیش ات و یونگی دارن همو میبوسن *ذوق زده*
کوک بهت زده نگاه کرد به بالکن که داشتم همو میبوسیدن
یهو جین اومد بالا
جین:بیاین غ.....
با چیزی که تو بالکن دید حرف تو دهنش موند
جیمین:خاک تو سرت کننننننننن
جین از تعجب چشماش در اومدی بودم
ویو یونگی
یهو صدای جین اومد بعد فهمیدم تو وضعیت بدی هستیم سری از هم جدا شدیم ات از خجالت و ترس و تعجب قرمز شده بود و چشماش در اومدی بود سریع ات رو گذاشتم پایین و با سرعت باد رفتم سمت جین و کوک و جیمین
یونگی:ش.شما ک.که چی.چیزی ن.ندیدین؟*با ترس*
جیمین:خ.خوب منو و کوک همه چ.چی رو دیدیم ولی جین تازه اومد سر همشون پایین بود به غیر از جین که ذوق زده بود دیدم ات سریع رفت پایین معلوم بود خجالت کشید رفتیم شام خوردیم منو ات کنار هم نشسته بودیم و من ناخداگاه دستم و گذاشتم رو رون ات ات تعجب کرد برگشت سمتم بعد دوباره مشغول به غذا خوردن شد
ویو جیمین
اون صحنه رو دیدم و یه نیشخند کوچیکی زدم
ویو نویسنده
همه رفتن سمت اتاقاشون ......ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت یادتون نره باباییییی
۱۷.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.