part آخر
هردومون ست کرده بودیم نشسته بودم رو زیر انداز به جونگ کوک نگاه میکردم داشت چادر میز من:سفید خیلی بهت میاد کوک:خوشتیپ شدم؟ من:خیلی من خوشمل شدم؟ اومد سمتم کوک:تو که دیگه خوشگلیم رد کردی فرشته ها جلوت سر خم میکنن لعنتی قربون اون چشایه قهوه ایه خوشگلت برم که توش ستاره میدرخشه لبخند زدم لبامو بوسید کنارم نشست منو بلند کرد نشوند رو پاش پامو دراز کردم انداختم بین پاش سرمو تکیه دادم به شونش کوک:بزار برم اسپیکر رو بیارم رفت اسپیکر رو آورد (اینجا اون آهنگه که فرانسوی بود بعد واسه رقص تانگو بود فکر کنم پخش میشه) دست منو گرفت بلند کرد کوک:برقصیم؟ من:باشه شروع کردیم به رقصیدن با یه دستش کمرمو گرفت کرمایه شب تابم کم کم بیرون میومدن باهم میرقصیدیم و کرمایه شب تابم بیشتر شدن رویایی ترین چیزی بود که میشد دید و در آخر خمم کرد و بعد صافم کرد محکم به خودش چسبونده بودم لبامو مک زد زیر باسنمو گرفت بلند کرد پاهامو از زمین فاصله داد چرخوندم خندیدم من:واییی اونم میخندید وایساد کوک:تا ابد عاشقتم من:منم تا ابد عاشقتم لبامو بوسید و رفتیم دیگه خونه
دو سال بعد
من:کی رژلب منو برداشتهههه هاناااا(اونا بچه دار شدن و دخترشون یک سالشه و اسمس هاناست) مگر اینکه پیدات نکنم رفته بودیم سئول دیدمش پشت پرده بود پاهاش معلوم بود من:آی رژلب منو بده ببینم هانا:نیمیتم ماده تودمه 😒 من:بچه پررو اون رژ منه هانا:دیشه بلا مینه نیمیتم اده میخوای بت بیدم باعت بلام بیجنی شوجل شم من:قربونتو برم من آخه تو همینجوریشم شوجلی خوشگل مامان دستشو گرفتم یواش یواش بردمش تو اتاق نشوندمش رو تخت روبه روم رژ رو گرفتم آروم زدم به لباش من:بزن به هم آهان آفرین هانا:ناج جودم؟👶 من:خیلی عسل مامان رفت تو آیینه دید همون موقع صدا جونگ کوک اومد کوک:پرنسسایه من من اومدم هانا:بابادی اومت آدجون سریع رفت منم باهاش رفتم هانا:بابادیی جولم بابا:سلام پرنسس کوچولو من بغلش کرد من:سلام عزیزم کوک:سلام عزیزم من:خوش اومدی کوک:خیلی ممنون خانومم یه شاخ گل رز به من داد یه عروسک خرسی به هانا من:مرسی عزیزدلم لبمو بوس کرد از بابایی تشکر کن بگو مرسی بابایی هانا:میجی بابادی جولم کوک:خواهش میکنم دختر قشنگم هانا:بابادی بیبین لوج جدم مامادی جد کوک:اینه پرنسسا شدی دخترکوچولویه من
و من و جونگ کوک به خوبی و خوشی کنار هم تا ابد زندگی کردیم سمره ی عشقمونم یه دختر کوچولو کیوت بود
پایان:)♡♡♡...!
دو سال بعد
من:کی رژلب منو برداشتهههه هاناااا(اونا بچه دار شدن و دخترشون یک سالشه و اسمس هاناست) مگر اینکه پیدات نکنم رفته بودیم سئول دیدمش پشت پرده بود پاهاش معلوم بود من:آی رژلب منو بده ببینم هانا:نیمیتم ماده تودمه 😒 من:بچه پررو اون رژ منه هانا:دیشه بلا مینه نیمیتم اده میخوای بت بیدم باعت بلام بیجنی شوجل شم من:قربونتو برم من آخه تو همینجوریشم شوجلی خوشگل مامان دستشو گرفتم یواش یواش بردمش تو اتاق نشوندمش رو تخت روبه روم رژ رو گرفتم آروم زدم به لباش من:بزن به هم آهان آفرین هانا:ناج جودم؟👶 من:خیلی عسل مامان رفت تو آیینه دید همون موقع صدا جونگ کوک اومد کوک:پرنسسایه من من اومدم هانا:بابادی اومت آدجون سریع رفت منم باهاش رفتم هانا:بابادیی جولم بابا:سلام پرنسس کوچولو من بغلش کرد من:سلام عزیزم کوک:سلام عزیزم من:خوش اومدی کوک:خیلی ممنون خانومم یه شاخ گل رز به من داد یه عروسک خرسی به هانا من:مرسی عزیزدلم لبمو بوس کرد از بابایی تشکر کن بگو مرسی بابایی هانا:میجی بابادی جولم کوک:خواهش میکنم دختر قشنگم هانا:بابادی بیبین لوج جدم مامادی جد کوک:اینه پرنسسا شدی دخترکوچولویه من
و من و جونگ کوک به خوبی و خوشی کنار هم تا ابد زندگی کردیم سمره ی عشقمونم یه دختر کوچولو کیوت بود
پایان:)♡♡♡...!
۲۲.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.