زندگی به صرف شیرکاکائو و آب هویج
از زبان دازای: چند روز گذشته بود ولی چویا کمتر بهم نزدیک می شد و کمتر باهام حرف میزد امروز رفتم پیشش سرد بود
+ چویا چرا اینقدر باهام سرد شد چی شده
اشکاش سرازیر شدند
_ هق ...آخه ....تو اون رو ...هق ...تو خونه ی من کشتی ..هق.. بعد عین خیالت نبود ...هق ...من ازت می.. میترسم
خندم گرفت رفتم و بغلش کردم و اشکاش رو پاک کردم
+ آخه خنگول من خودتم میخواستی بکشیش
_ من که...هق..نکشتمش
+ قشنگه من گریه نکن
بازم هق هق میکرد ولی چشماش خواب آلود بود بغلش کردم و بردمش بیرون
+ مشکی کجاست
_ خونه ی پیرزن همسایه
+ باشه
بردمش تو ماشین
_ کجا میریم
+ خونه ی من
بردمش خونه توی اتاقم
چشماش قرمز شده بود رو تخت کنارش دراز کشیدم
+ چویا چرا اینقدر باهام سرد شد چی شده
اشکاش سرازیر شدند
_ هق ...آخه ....تو اون رو ...هق ...تو خونه ی من کشتی ..هق.. بعد عین خیالت نبود ...هق ...من ازت می.. میترسم
خندم گرفت رفتم و بغلش کردم و اشکاش رو پاک کردم
+ آخه خنگول من خودتم میخواستی بکشیش
_ من که...هق..نکشتمش
+ قشنگه من گریه نکن
بازم هق هق میکرد ولی چشماش خواب آلود بود بغلش کردم و بردمش بیرون
+ مشکی کجاست
_ خونه ی پیرزن همسایه
+ باشه
بردمش تو ماشین
_ کجا میریم
+ خونه ی من
بردمش خونه توی اتاقم
چشماش قرمز شده بود رو تخت کنارش دراز کشیدم
۶.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.