رهایی از عشق
پارت19
ماریان: اون اسلحه رو بیار پایین
یونگی: باهام بیا تا اسلحرو پایین بیارم
ماریان: مرتیکه ی هرزه، فکر کردی من با تو جایی میام؟
یونگی: با من درست حرف بزن نکنه هوس مردن کردی؟
ماریان: گورتو از اینجا گم کن
یونگی: میرم ولی توهم باهام میای
تهیونگ: اون جایی نمیاد فهمیدی!
یونگی: فکر کنم باید شر یکیو کم کنم از اینجا
ماریان: میخواست ماشه رو بکشه که من سریع دویدم پیش تهیونگ که مانع شم اما.. ماشه رو کشید و تهیونگ پخش زمین شد
یونگی: حالا کارم راحت تر شد
ماریان: نشستم رو زمین و دستمو محکم رو زخمش گذاشتم تا خونریزی نکنه،
تهیونگ دووم بیار من اینجام تو چیزیت نمیشه(با بغض)
یونگی: پاشو بریم تا توهم پخش زمین نکردم
ماریان: اسلحه رو سمتم گرفته بود.. بلند شدم و رو به روش ایستادم
با سرعت زدم زیر اسلحه که روی زمین افتاد و من سریع برش داشتمو سمت یونگی گرفتمش
یونگی: کی انقدر شجاع شدی ماریان
ماریان: نگاهم رفت به اون مردی که همراه یونگی اومده بود،
اگه جلو بیای رئیست زنده نمیمونه!
سوجون: یه قدم عقب رفتم و خشکم زد
ماریان: گورتو گم کن وگرنه زندت نمیزارم
یونگی: اون اسلحه رو بده به من و بیا از اینجا بریم این مرد فقط میخواد اذیتت کنه
ماریان: ولی من این مردو دوسش دارم و نمیخوام جایی بیام پس زودتر از اینجا برو
یونگی: ماریان اسلحه رو بدش به من
ماریان: هی گفتم از اینجا بروو(با داد)
یونگی: نفسمو با حرص بیرون دادم و برگشتم به سوجون اشاره دادم که از اونجا بریم..
وقتی نزدیک در شدم با صدای بلند گفتم(من بازم برمیگردم) و بعدش از اونجا رفتم..
ماریان: به محض اینکه رفت اسلحه رو انداختم زمین و زنگ زدم امبولانس، رفتم نشستم پیش تهیونگ و سرشو رو پاهام گذاشتم..
تحمل کن الان امبولانس میاد(با نگرانی)
تهیونگ: دست ماریان که داشت موهامو نوازش میکردو گرفتم و گفتم: الان مطمئن شدم که همیشه کنارم میمونی
ماریان: چشمامو بستم و گذاشتم اشکام گونمو خیس کنه..
یهو با صدای نااشنایی به خودم اومدم و چشمامو باز کردم دیدم چند نفر اومدن تو خونه تهیونگ بردن و گذاشتن توی ماشین، منم سوار شدم و سمت بیمارستان رفتیم، وقتی رسیدیم پیاده شدم و اونا تهیونگو بردن سمت اتاق عمل تا تیرو دربیارن..
چند ساعت منتظر بودم تا بالاخره یکی از اتاق عمل بیرون اومد و من سریع رفتم سمتش
...: شما همراه اقای کیم هستین؟
ماریان: اره لطفا بهم بگین حالش چطوره
...: خب..
ماریان: اون اسلحه رو بیار پایین
یونگی: باهام بیا تا اسلحرو پایین بیارم
ماریان: مرتیکه ی هرزه، فکر کردی من با تو جایی میام؟
یونگی: با من درست حرف بزن نکنه هوس مردن کردی؟
ماریان: گورتو از اینجا گم کن
یونگی: میرم ولی توهم باهام میای
تهیونگ: اون جایی نمیاد فهمیدی!
یونگی: فکر کنم باید شر یکیو کم کنم از اینجا
ماریان: میخواست ماشه رو بکشه که من سریع دویدم پیش تهیونگ که مانع شم اما.. ماشه رو کشید و تهیونگ پخش زمین شد
یونگی: حالا کارم راحت تر شد
ماریان: نشستم رو زمین و دستمو محکم رو زخمش گذاشتم تا خونریزی نکنه،
تهیونگ دووم بیار من اینجام تو چیزیت نمیشه(با بغض)
یونگی: پاشو بریم تا توهم پخش زمین نکردم
ماریان: اسلحه رو سمتم گرفته بود.. بلند شدم و رو به روش ایستادم
با سرعت زدم زیر اسلحه که روی زمین افتاد و من سریع برش داشتمو سمت یونگی گرفتمش
یونگی: کی انقدر شجاع شدی ماریان
ماریان: نگاهم رفت به اون مردی که همراه یونگی اومده بود،
اگه جلو بیای رئیست زنده نمیمونه!
سوجون: یه قدم عقب رفتم و خشکم زد
ماریان: گورتو گم کن وگرنه زندت نمیزارم
یونگی: اون اسلحه رو بده به من و بیا از اینجا بریم این مرد فقط میخواد اذیتت کنه
ماریان: ولی من این مردو دوسش دارم و نمیخوام جایی بیام پس زودتر از اینجا برو
یونگی: ماریان اسلحه رو بدش به من
ماریان: هی گفتم از اینجا بروو(با داد)
یونگی: نفسمو با حرص بیرون دادم و برگشتم به سوجون اشاره دادم که از اونجا بریم..
وقتی نزدیک در شدم با صدای بلند گفتم(من بازم برمیگردم) و بعدش از اونجا رفتم..
ماریان: به محض اینکه رفت اسلحه رو انداختم زمین و زنگ زدم امبولانس، رفتم نشستم پیش تهیونگ و سرشو رو پاهام گذاشتم..
تحمل کن الان امبولانس میاد(با نگرانی)
تهیونگ: دست ماریان که داشت موهامو نوازش میکردو گرفتم و گفتم: الان مطمئن شدم که همیشه کنارم میمونی
ماریان: چشمامو بستم و گذاشتم اشکام گونمو خیس کنه..
یهو با صدای نااشنایی به خودم اومدم و چشمامو باز کردم دیدم چند نفر اومدن تو خونه تهیونگ بردن و گذاشتن توی ماشین، منم سوار شدم و سمت بیمارستان رفتیم، وقتی رسیدیم پیاده شدم و اونا تهیونگو بردن سمت اتاق عمل تا تیرو دربیارن..
چند ساعت منتظر بودم تا بالاخره یکی از اتاق عمل بیرون اومد و من سریع رفتم سمتش
...: شما همراه اقای کیم هستین؟
ماریان: اره لطفا بهم بگین حالش چطوره
...: خب..
۲.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.