p:⁵⁴
با خجالت نگاش کردم ک لبشو گذاش روی لبم ...
کوک:حاجی بیا بریم....این دیوث از اول خوب مخ میزد ...وگرنه چه دلیلی داره من و تو بی یار اون تو بغل یار....هییی روزگار....بیا بریم جیمین بغض نکن داداش خودم میگیرمت....فوقش عجوزه خانم همون و با هم میکشه ریده میشه تو ابروش ..
خندم گرفته بود برای همین سرمو عقب کشیدم و خندیدم...
ک تهیونگ لگد محکمی به در زد و گفت:کوک گم میشی یا ن...
کوک:خیلییی گاویییی....لیاقت من و نداری
وقتی دیگ صدایی از کوک نیومد تهیونگ اومد جلو اروم کشیدم سمت تخت و لبشو گذاش روی لبم...اروم پیرهنشو در اورد ...جای زخمش باندپیچی شده بود و من نگران بودم چیزی نشه و از یه طرف دلم نمیخواست وایسته ....با اخی ک گفت ...اروم افتاد کنار دستم ...سریع از جام بلند شدم ...
ا/ت:ته...یونگ....خوبیی
تهیونگ:اخخ...درد دارم ....
ا/ت:بزار به بچه ها بگم ....لباستو بپوش...
تهیونگ:چیکار لباسم داری برو
ا/ت:خ..خب...زشته ....لباستو بپوش...
تهیونگ:نمیپوشم....
از این لجبازیش حرصم گرفت ولی بخیال از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت اتاق کوک و جیمین ....اروم در زدم ...ک صدای کوک بلند شد :کیه؟
ا/ت :ا/تم
کوک:ا/ت اون اتاقه من کوکتم....
ا/ت:کوک مسخره بازی در نیار گمشو بیا بیرون...
کوک:ععع اگه راست میگی ناخوناتو و نشون بده ببینم گرگ نیستی....از کجا معلوم شاید بخوای بخوریم
خدایا سرشو میکوبم به دیوار هااا ...محکم زدم به در گفتم:تهیونگ حالش بده ...
ک سریع در و باز کرد گفت:چشه؟
ا/ت:درد داره ...
کوک:چیشده ؟
با نگرانی گفتم:نمیدونم...
کوک:بچه مردم و صحیح و سالم دادیم دستت ...
با حرص گفتم:جیمین کو...
کوک:تو دستشویی به سر میبره
تند رفت سمت اتاق منم پشت سرش رفتم ....یه نگاه به تهیونگ کرد بعدم با حرص به من نگاه کرد ک گفتم:چیه؟
کوک:نمیدونی چش شده ن ؟...
با حرص نگاهش کردم ک گفت:پسر مرد و لخت کردی بهش تجاوز کردی ...بعد میگی نمیدونم ....نمیدونم بزنه تو کمر...
تهیونگ یدونه محکم زد به بازوی کوک ...
کوک:نامادرشوهرت(مادرشوهر میگن...چون مادر تهیونگ نامادریه طبق فکر زیادم میشد نامادرشوهر :/) ...من و بگو نگران شدم...
ا/ت:درد داره بیشور ..
کوک:من مسائل زناشویی حل نمیکنم....تو تخصصم نیست
تهیونگ:گمشو برو کوک
کوک از جاش بلند شد ک صدای جیمین اومد:چی شده ...
برگشتم سمتش و گفتم:تهیونگ درد داره ...
ک کوک گفت:برو الکی وقتت و درگیر اینا نکن ..من توقع داشتم صبح ا/ت نتونه راه بره ...بعد ببین ا/ت چیکار کرده...
اینو گفت جیمین تو گلو خندید ک با اخم من یه سرفه کرد و گفت:زهر مار کوک ....ادم باش..
کوک یدونه زد روی شونش و گفت:ادم شدن تو مرام ما فرشته ها نیست ...از اونجایی ک دل رحمم میرم برات یه مسکن بیارم...
با رفتن کوک جیمینم رفت ....قرص دادم تهیونگ خورد اروم ..دارز کشید ...من و کشید توی بغلش و چشماش و بست ....اولش یکم سختم بود ولی وقتی جام گرم شد چشمام بسته شد و خوابم برد...
(صبح ساعت دو بعد از ظهر)
با وایستادن ماشین پیاده شدم و تهیونگم به کمک کوک پیاده شد ...رفتیم سمت عمارت ...ک تهیونگ دست من و کشید و دستشو انداتخت روی شونم ...
تهیونگ:یکم کمک کن مثلا زخمی شدم هاا ...
با خند سر تکون دادم ...:مشخصه..
با صدای کوک دوتامون برگشتیم سمتش ...
کوک:تهیونگ من باید برم جایی کار دارم شب میام اینجا...
تهیونگ برگشت سمتشو گفت:باشه ...مراقب باش ...
کوک از جین و جیمینم خدافظی کرد و رفت ...
وقتی وارد عمارت شدیم ...همه جا سوت و کور بود این اصلا طبیعی نبود ...توی این وقت روز ...با تعجب به تهیونگ نگاه کردم ک به علامت نمیدونم سر تکون داد ...
کوک:حاجی بیا بریم....این دیوث از اول خوب مخ میزد ...وگرنه چه دلیلی داره من و تو بی یار اون تو بغل یار....هییی روزگار....بیا بریم جیمین بغض نکن داداش خودم میگیرمت....فوقش عجوزه خانم همون و با هم میکشه ریده میشه تو ابروش ..
خندم گرفته بود برای همین سرمو عقب کشیدم و خندیدم...
ک تهیونگ لگد محکمی به در زد و گفت:کوک گم میشی یا ن...
کوک:خیلییی گاویییی....لیاقت من و نداری
وقتی دیگ صدایی از کوک نیومد تهیونگ اومد جلو اروم کشیدم سمت تخت و لبشو گذاش روی لبم...اروم پیرهنشو در اورد ...جای زخمش باندپیچی شده بود و من نگران بودم چیزی نشه و از یه طرف دلم نمیخواست وایسته ....با اخی ک گفت ...اروم افتاد کنار دستم ...سریع از جام بلند شدم ...
ا/ت:ته...یونگ....خوبیی
تهیونگ:اخخ...درد دارم ....
ا/ت:بزار به بچه ها بگم ....لباستو بپوش...
تهیونگ:چیکار لباسم داری برو
ا/ت:خ..خب...زشته ....لباستو بپوش...
تهیونگ:نمیپوشم....
از این لجبازیش حرصم گرفت ولی بخیال از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت اتاق کوک و جیمین ....اروم در زدم ...ک صدای کوک بلند شد :کیه؟
ا/ت :ا/تم
کوک:ا/ت اون اتاقه من کوکتم....
ا/ت:کوک مسخره بازی در نیار گمشو بیا بیرون...
کوک:ععع اگه راست میگی ناخوناتو و نشون بده ببینم گرگ نیستی....از کجا معلوم شاید بخوای بخوریم
خدایا سرشو میکوبم به دیوار هااا ...محکم زدم به در گفتم:تهیونگ حالش بده ...
ک سریع در و باز کرد گفت:چشه؟
ا/ت:درد داره ...
کوک:چیشده ؟
با نگرانی گفتم:نمیدونم...
کوک:بچه مردم و صحیح و سالم دادیم دستت ...
با حرص گفتم:جیمین کو...
کوک:تو دستشویی به سر میبره
تند رفت سمت اتاق منم پشت سرش رفتم ....یه نگاه به تهیونگ کرد بعدم با حرص به من نگاه کرد ک گفتم:چیه؟
کوک:نمیدونی چش شده ن ؟...
با حرص نگاهش کردم ک گفت:پسر مرد و لخت کردی بهش تجاوز کردی ...بعد میگی نمیدونم ....نمیدونم بزنه تو کمر...
تهیونگ یدونه محکم زد به بازوی کوک ...
کوک:نامادرشوهرت(مادرشوهر میگن...چون مادر تهیونگ نامادریه طبق فکر زیادم میشد نامادرشوهر :/) ...من و بگو نگران شدم...
ا/ت:درد داره بیشور ..
کوک:من مسائل زناشویی حل نمیکنم....تو تخصصم نیست
تهیونگ:گمشو برو کوک
کوک از جاش بلند شد ک صدای جیمین اومد:چی شده ...
برگشتم سمتش و گفتم:تهیونگ درد داره ...
ک کوک گفت:برو الکی وقتت و درگیر اینا نکن ..من توقع داشتم صبح ا/ت نتونه راه بره ...بعد ببین ا/ت چیکار کرده...
اینو گفت جیمین تو گلو خندید ک با اخم من یه سرفه کرد و گفت:زهر مار کوک ....ادم باش..
کوک یدونه زد روی شونش و گفت:ادم شدن تو مرام ما فرشته ها نیست ...از اونجایی ک دل رحمم میرم برات یه مسکن بیارم...
با رفتن کوک جیمینم رفت ....قرص دادم تهیونگ خورد اروم ..دارز کشید ...من و کشید توی بغلش و چشماش و بست ....اولش یکم سختم بود ولی وقتی جام گرم شد چشمام بسته شد و خوابم برد...
(صبح ساعت دو بعد از ظهر)
با وایستادن ماشین پیاده شدم و تهیونگم به کمک کوک پیاده شد ...رفتیم سمت عمارت ...ک تهیونگ دست من و کشید و دستشو انداتخت روی شونم ...
تهیونگ:یکم کمک کن مثلا زخمی شدم هاا ...
با خند سر تکون دادم ...:مشخصه..
با صدای کوک دوتامون برگشتیم سمتش ...
کوک:تهیونگ من باید برم جایی کار دارم شب میام اینجا...
تهیونگ برگشت سمتشو گفت:باشه ...مراقب باش ...
کوک از جین و جیمینم خدافظی کرد و رفت ...
وقتی وارد عمارت شدیم ...همه جا سوت و کور بود این اصلا طبیعی نبود ...توی این وقت روز ...با تعجب به تهیونگ نگاه کردم ک به علامت نمیدونم سر تکون داد ...
۱۹۱.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.