وانشانت مافیا جیمین( پارت اخر)
جین: سلام ت/ا خوبی؟
ت/ا: ممنون
جیهوپ: خوب خوابیدی
ت/ا: اره... راستی جیمین حالش خوبه دکتر چیزی نگفت
رام: دکتر گفت سطح هوشیاریش بهتر شده
ت/ا: میدونستم
کوک: چیرو. میدونستی؟
ت/ا: هااا... هیچی هیچی
چند ساعتی گذشت به اعضا گفتم برن خونه اما قبول نکردن
تشنم شد رفتم سمت کافه ای که اونجا بود چنتا قهوه کاپ کیک گرفتم
بیاید براتون قهوه گرفتم
کوک: عا... ممنون
ت/ا: شما ها اگه اینجوری کنید که چیزی ازتون نمیمونه
همه زدیم زیر خنده
نمیدونم چرا امروز دکتر نذاشت بریم جیمین ببینیم ما هم به خاطره جیمین اسرار نکردیم چند روز گذشت سطح هوشیاری جیمینم خیلی بهتره شد امروز قراره برم ببینمش
دکتر: میتونید برید ببنیدش
ت/ا: ممنون.... سلام جیمین شی حالت چطوره... پس کی میخوای بیدارشی من اون چشمای خشگلتو ببینم... هموم؟
درباز شد اعضا اومدن تو منم رفتم کنار که راحت باشن
اعضا یه گوشه ای نسشته بودن منم کنار تخت جیمین نشسته بودمو به اون لبای خوشگلش نگاه میکردم... احساس کردم هوا گرم شده به اعضا گفتم میرم توی حیاط رفتم نشستم روی صندلی نسیم خونکی به صورتم میخورد دیدیدم کوک صدام میکنه
کوک: ت/ا.... ت/ا
ت/ا بله چیده
کوک: جیمین بهوش اومد
سریع رفتم سمت اتاق جیمین درو باز کردم رفتم جلو
جیمین: عااا ت/ا خودتی؟
ت/ا: اهووم.. معلومه خدمم جیمین شی هق میدونی چقدر نگرانت بودم هق هق
جیمین: یااا بیب گریه نکن نمیخوام ناراحتی تو ببینم دستمو گذاشتم رو صورتش.. باشه؟
ت/ا:(سرمو با علامت باشه تکون دادم)
جیمین لبشو اروم گذاشت رولبم منم با کمال میل همراهیش کردم دلم خیلی برای لباش تنگ شده بود
شوگا: اه اه بسه بابا ناسلامتی ما اینجایی ما
همه زدن زیر خنده
جیمین: چیه زنمه دوست دارم مشکلی داری میتونی بری بیرون.
ت/ا: جیمین قراره امشب مرخصشه کارا شو کوک انجام داد جیمینم قول داده که دیگه نره سمت کارای مافیا جیمین گفته میخواد یه شرکت بزنه منم تمام کمال موافقط کردم الان چند روزیه حال جیمین خیلی خوبه....
پــایـــا نــ
ت/ا: ممنون
جیهوپ: خوب خوابیدی
ت/ا: اره... راستی جیمین حالش خوبه دکتر چیزی نگفت
رام: دکتر گفت سطح هوشیاریش بهتر شده
ت/ا: میدونستم
کوک: چیرو. میدونستی؟
ت/ا: هااا... هیچی هیچی
چند ساعتی گذشت به اعضا گفتم برن خونه اما قبول نکردن
تشنم شد رفتم سمت کافه ای که اونجا بود چنتا قهوه کاپ کیک گرفتم
بیاید براتون قهوه گرفتم
کوک: عا... ممنون
ت/ا: شما ها اگه اینجوری کنید که چیزی ازتون نمیمونه
همه زدیم زیر خنده
نمیدونم چرا امروز دکتر نذاشت بریم جیمین ببینیم ما هم به خاطره جیمین اسرار نکردیم چند روز گذشت سطح هوشیاری جیمینم خیلی بهتره شد امروز قراره برم ببینمش
دکتر: میتونید برید ببنیدش
ت/ا: ممنون.... سلام جیمین شی حالت چطوره... پس کی میخوای بیدارشی من اون چشمای خشگلتو ببینم... هموم؟
درباز شد اعضا اومدن تو منم رفتم کنار که راحت باشن
اعضا یه گوشه ای نسشته بودن منم کنار تخت جیمین نشسته بودمو به اون لبای خوشگلش نگاه میکردم... احساس کردم هوا گرم شده به اعضا گفتم میرم توی حیاط رفتم نشستم روی صندلی نسیم خونکی به صورتم میخورد دیدیدم کوک صدام میکنه
کوک: ت/ا.... ت/ا
ت/ا بله چیده
کوک: جیمین بهوش اومد
سریع رفتم سمت اتاق جیمین درو باز کردم رفتم جلو
جیمین: عااا ت/ا خودتی؟
ت/ا: اهووم.. معلومه خدمم جیمین شی هق میدونی چقدر نگرانت بودم هق هق
جیمین: یااا بیب گریه نکن نمیخوام ناراحتی تو ببینم دستمو گذاشتم رو صورتش.. باشه؟
ت/ا:(سرمو با علامت باشه تکون دادم)
جیمین لبشو اروم گذاشت رولبم منم با کمال میل همراهیش کردم دلم خیلی برای لباش تنگ شده بود
شوگا: اه اه بسه بابا ناسلامتی ما اینجایی ما
همه زدن زیر خنده
جیمین: چیه زنمه دوست دارم مشکلی داری میتونی بری بیرون.
ت/ا: جیمین قراره امشب مرخصشه کارا شو کوک انجام داد جیمینم قول داده که دیگه نره سمت کارای مافیا جیمین گفته میخواد یه شرکت بزنه منم تمام کمال موافقط کردم الان چند روزیه حال جیمین خیلی خوبه....
پــایـــا نــ
۱۴۸.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.