دریای طوفانی🌊پارت۴
اصلا فکر نمیکردم این کارو کرده باشم
یواش رفتم ولباس هامو پوشیدم
میخواستم درو باز کنم وفرار کنم ولی
درقفل بود و
شوگا هم بیدار شدوسریع لباساشو پوشید
-شوگا:چرامیخوای بری؟؟!!!!
+جیسو:چون...چون ..من جیمینو دوس دارم نه تو اصلا برام مهم نیس دوسم داشته باشی
-شوگا:اما برای من.. تو خیلی مهمی اجازه نمیدم به همین راحتی بری
+جیسو:چطور میتونی به دوستت خیانت کنی!!
-شوگا:اون دیگه دوستم نیست
+جیسو:توخیلی عوضی شدی...
صدای جیمینو شنیدم که داشت گریه میکرد و صدای شلاقم میومد
+جیسو:چه بلایی سر جیمین آوردی؟؟(بابغض)
-شوگا:حقش بود(بانیش خند)
خیلی عصبی شدم
با هر صدای شلاق
قلبم تیکه تیکه میشد
بین دوراهی مونده بودم که
با یه چیز به سرشوگا ضربه بزنم وبعد بتونم کیلیدو از جیبش دربیارم یا خودمو از پنجره پرت کنم
چیز دیگه ای به ذهنم نرسید
یهو شوگا نزدیکم شد
ترسیده بودم
میخواستم بزنمش
که یه چیز به ذهنم رسید
از طریق عشق الکی به شوگا بتونم خودم وجیمینو نجات بدم
+جیسو :میتونم یه اعتراف کنم
-شوگا:اوهوم
+جیسو:دوست دارم
ازروی مجبوری لباشو بوسیدم
خیلی بد بود که این کار ازاجبار باشه نه ازته قلبت
-شوگا:میدونستم یه حسی بهم داری بالاخره
+جیسو:آره خب
شوگا گفت دیگه جیمینو نزنید
یه زره آروم شدم
شوگا درو باز کرد
رفتیم بیرون از اون اتاق
جیمینو دیدمش
که تویه اتاق دیگهی اون خونه بود
انقدر اذیت شده بود که دیگه
جون نداشت نگام کنه
نمیتونستم کاری کنم
دوس داشتم بغلش کنم
اما نمیشد
-شوگا:چیزی میخوری؟
+جیسو:تو چی میخوای بخوری؟منم همونو میخورم
-شوگا:من سوشی میخورم
+جیسو:باشه
غذا که خوردیم
ادامه داره.............
هرکسی منتظر پارت بعدیه بگه
پارت بعدی یه اتفاق میوفته
یواش رفتم ولباس هامو پوشیدم
میخواستم درو باز کنم وفرار کنم ولی
درقفل بود و
شوگا هم بیدار شدوسریع لباساشو پوشید
-شوگا:چرامیخوای بری؟؟!!!!
+جیسو:چون...چون ..من جیمینو دوس دارم نه تو اصلا برام مهم نیس دوسم داشته باشی
-شوگا:اما برای من.. تو خیلی مهمی اجازه نمیدم به همین راحتی بری
+جیسو:چطور میتونی به دوستت خیانت کنی!!
-شوگا:اون دیگه دوستم نیست
+جیسو:توخیلی عوضی شدی...
صدای جیمینو شنیدم که داشت گریه میکرد و صدای شلاقم میومد
+جیسو:چه بلایی سر جیمین آوردی؟؟(بابغض)
-شوگا:حقش بود(بانیش خند)
خیلی عصبی شدم
با هر صدای شلاق
قلبم تیکه تیکه میشد
بین دوراهی مونده بودم که
با یه چیز به سرشوگا ضربه بزنم وبعد بتونم کیلیدو از جیبش دربیارم یا خودمو از پنجره پرت کنم
چیز دیگه ای به ذهنم نرسید
یهو شوگا نزدیکم شد
ترسیده بودم
میخواستم بزنمش
که یه چیز به ذهنم رسید
از طریق عشق الکی به شوگا بتونم خودم وجیمینو نجات بدم
+جیسو :میتونم یه اعتراف کنم
-شوگا:اوهوم
+جیسو:دوست دارم
ازروی مجبوری لباشو بوسیدم
خیلی بد بود که این کار ازاجبار باشه نه ازته قلبت
-شوگا:میدونستم یه حسی بهم داری بالاخره
+جیسو:آره خب
شوگا گفت دیگه جیمینو نزنید
یه زره آروم شدم
شوگا درو باز کرد
رفتیم بیرون از اون اتاق
جیمینو دیدمش
که تویه اتاق دیگهی اون خونه بود
انقدر اذیت شده بود که دیگه
جون نداشت نگام کنه
نمیتونستم کاری کنم
دوس داشتم بغلش کنم
اما نمیشد
-شوگا:چیزی میخوری؟
+جیسو:تو چی میخوای بخوری؟منم همونو میخورم
-شوگا:من سوشی میخورم
+جیسو:باشه
غذا که خوردیم
ادامه داره.............
هرکسی منتظر پارت بعدیه بگه
پارت بعدی یه اتفاق میوفته
۱۹.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.