سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۵
تهیونگ رو ب روم بود با یک.چاقوی توی دستش داشت بهم لبخند میزد
_داری چیکاز میکنی😰………دیو………دیونه شدی میخای بکشیم ؟
تهیونگ:اره میخام بکشمت
بدو کرد طرفم چاقو زد ب گرذنم
من:نههههههه
یک دفعه از خواب بلند شدم
_اوف یک خواب بود
تهیونگ کنارم هنوز خوابیده بود ؛ با داروهای دیشب انگار دردش ارون شده
از درز در نور میتابید ک.نشون.میداد صب شده
بلند شدم رفتم از فاصله بین در بیرونو نگاه کردم مردم بیرون اومده بودن مشغول زندگی کردن شده بودن
_اوم چیکار کنم؟😖
+شین هه
برگشتم دیدم بیدار شد
بدو کردم طرفش و بازو هاشو گرفتم : هی پسر ب هوش اومدی 🤩میدونی چقد ترسیدم
+متاسفم
_نه اشکالی نداره خوبه ک الان ب هوش اومدی
تهیونگ:بیا بریم بیرون ………مطمعنا همشون رفتن
_اما ………باشع چاره ای نیس نمیشع ک تا اخر اینجا موند
+بلندم کن
اول خودم بلند شدم پهلوهاشو گرفتم و کشیدم بالا
بلند شد و.رو ب روم.نگاع میکرد ؛ این پسر خیلی چشمای جذابی داشت فکر کنم سنگ جلوش ذوب بشع ؛ اوم نکنع عاشقش شدم………نه قشنگ معلومه اون یک اشراف زادس من یک برده ؛ این عشق ب هم نمیرسه
با صدای تهیونگ از فکر اومدم بیرون.:هیییی کجایی
_چی اخ ببخشید رفتم ت فکر
بریم
پام ب طناب اونجا گیر کرد
میخاستم بیوفتم ک تهیونگ دستشوگذاشت رو پهلوم و افتارم روی دستش
موهام کاملا روی هوا معلق شدع بوذ
تهیونگ:توقع چیزی داری ؛!؟
_چی نه!
+پس بلند شو.کم کم داره شونم درد میگیرع
سریع بلند شدم
خودمو ب باز کردن در باز کردم
محکم کشیدم
نور خورد ب صورتامون و باعث.بسته شدن چشمامون شد
بعد چند ثانیه دستشو گرفتم دنبال خودم میبردم
تهیونگ: خب کجا میریم؟
_جایی رو داری بری؟
+خونم
_خب کجاس😐
تهیونگ:اخر همین کوچه
من: باش بریم
دنبال خودم اوردم تو راه صدتی غر غر شکمشو شنیدم
من:انگار دلت ضعف رفته😜
+ادمم مثلا گرسنگی چیز عادیع😌
_بیا ی چیزی بخوریم
نگا کردم رو ب روی ی ذستوران بودیم
رفتیم.توش و سوپ و برنج سفارش دادم
نشستیم مث دیونه ها ب خورذن
تهیونگ:اروم بخور دیونه خفه میشی
_نه بابا
همون لحظه لقه پرید ت گلوم و باعث شد سرفه کنم
تهیونگ:😂😂🤣
من:🤢🤐😪
اب جلومو خوردم و خوب شدم
تهیونگ: کنار لبت برنجه
_کو کجا؟
هر چی میگیشتم پیدا نمیکردم
تهیونگ میز کنار داد با یک حرکت نزدیکم اومد
صورتشو نزدیک صورتم اورد
نفسش ب صورتم.میخورد
دستشو روی لبم اورد و کشید
من:🙄
تهیونگ:کجا نگا میکنی نکنع حسی نسبت بهم نداری
من: چی ……………نه اصلا (باید اینجوری نشون بذم نمیخاستم خودمو لو بدم )
تهیونگ:مطمعن نیستم😈
سرشو خم کرد نفسش روی پوستم حس کردم
شک شده بودم چیکار کنم ک
تهیونگ لباشو…………
🌵#kook🌵
پارت ۵
تهیونگ رو ب روم بود با یک.چاقوی توی دستش داشت بهم لبخند میزد
_داری چیکاز میکنی😰………دیو………دیونه شدی میخای بکشیم ؟
تهیونگ:اره میخام بکشمت
بدو کرد طرفم چاقو زد ب گرذنم
من:نههههههه
یک دفعه از خواب بلند شدم
_اوف یک خواب بود
تهیونگ کنارم هنوز خوابیده بود ؛ با داروهای دیشب انگار دردش ارون شده
از درز در نور میتابید ک.نشون.میداد صب شده
بلند شدم رفتم از فاصله بین در بیرونو نگاه کردم مردم بیرون اومده بودن مشغول زندگی کردن شده بودن
_اوم چیکار کنم؟😖
+شین هه
برگشتم دیدم بیدار شد
بدو کردم طرفش و بازو هاشو گرفتم : هی پسر ب هوش اومدی 🤩میدونی چقد ترسیدم
+متاسفم
_نه اشکالی نداره خوبه ک الان ب هوش اومدی
تهیونگ:بیا بریم بیرون ………مطمعنا همشون رفتن
_اما ………باشع چاره ای نیس نمیشع ک تا اخر اینجا موند
+بلندم کن
اول خودم بلند شدم پهلوهاشو گرفتم و کشیدم بالا
بلند شد و.رو ب روم.نگاع میکرد ؛ این پسر خیلی چشمای جذابی داشت فکر کنم سنگ جلوش ذوب بشع ؛ اوم نکنع عاشقش شدم………نه قشنگ معلومه اون یک اشراف زادس من یک برده ؛ این عشق ب هم نمیرسه
با صدای تهیونگ از فکر اومدم بیرون.:هیییی کجایی
_چی اخ ببخشید رفتم ت فکر
بریم
پام ب طناب اونجا گیر کرد
میخاستم بیوفتم ک تهیونگ دستشوگذاشت رو پهلوم و افتارم روی دستش
موهام کاملا روی هوا معلق شدع بوذ
تهیونگ:توقع چیزی داری ؛!؟
_چی نه!
+پس بلند شو.کم کم داره شونم درد میگیرع
سریع بلند شدم
خودمو ب باز کردن در باز کردم
محکم کشیدم
نور خورد ب صورتامون و باعث.بسته شدن چشمامون شد
بعد چند ثانیه دستشو گرفتم دنبال خودم میبردم
تهیونگ: خب کجا میریم؟
_جایی رو داری بری؟
+خونم
_خب کجاس😐
تهیونگ:اخر همین کوچه
من: باش بریم
دنبال خودم اوردم تو راه صدتی غر غر شکمشو شنیدم
من:انگار دلت ضعف رفته😜
+ادمم مثلا گرسنگی چیز عادیع😌
_بیا ی چیزی بخوریم
نگا کردم رو ب روی ی ذستوران بودیم
رفتیم.توش و سوپ و برنج سفارش دادم
نشستیم مث دیونه ها ب خورذن
تهیونگ:اروم بخور دیونه خفه میشی
_نه بابا
همون لحظه لقه پرید ت گلوم و باعث شد سرفه کنم
تهیونگ:😂😂🤣
من:🤢🤐😪
اب جلومو خوردم و خوب شدم
تهیونگ: کنار لبت برنجه
_کو کجا؟
هر چی میگیشتم پیدا نمیکردم
تهیونگ میز کنار داد با یک حرکت نزدیکم اومد
صورتشو نزدیک صورتم اورد
نفسش ب صورتم.میخورد
دستشو روی لبم اورد و کشید
من:🙄
تهیونگ:کجا نگا میکنی نکنع حسی نسبت بهم نداری
من: چی ……………نه اصلا (باید اینجوری نشون بذم نمیخاستم خودمو لو بدم )
تهیونگ:مطمعن نیستم😈
سرشو خم کرد نفسش روی پوستم حس کردم
شک شده بودم چیکار کنم ک
تهیونگ لباشو…………
🌵#kook🌵
۴.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.