﴿دستیار من﴾
﴿دستیار من﴾
پارت : ۴
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️ویو جیمین:
هر چی دستم رو به این طرف و اون طرف حرکت دادم گردنبند رو حس نکردم.
احتمال دادم یکی اومده و اون رو برداشته .
در باز شد و یکی از کارکنان اومد داخل :
- قربان ، جلسه الان شروع میشه
آهی کشیدم:
- الان میام
یعنی کی اون رو برداشته ؟
لباسم رو پوشیدم و عصام رو برداشتم و برای جلسه آماده شدم...
ویو هانا :
داشتم به گردنبند نگاه میکردم .
- این زنونه است ، چرا باید همچین چیزی رو داخل کشوش داشته باشه ؟ از وسیله های زنونه استفاده میکنه ؟ نه اصلا
دستم خورد به گربند و از روی میزم افتاد.
تا خم شدم برش دارم دیدم گردنبند باز شده
عکسی داخلش بود .
عکس خود جیمین و یه دختر بود ، نتونستم صورت دختر رو ببینم چون خط خطی شده بود. در اتاقم باز شد که گردنبند رو گذاشتم داخل جیبم . ملودی اومد داخل و پوفی کشید:
- همه کارکنا احمقن
- مشکلی پیش اومده؟
- هیچی فقط اعصابم به خاطر یه کارکن خورد شد ، میتونی برام قهوه بیاری ؟
- البته
دفتر کار من و اون یکی بود و ما معمولا با هم درد و دل میکردیم . نمیدونستم چیزی که پیدا کردم رو بهش نشون بدم یا نه
- امروز رفتم توی دفتر جیمین
- خب ؟
- داشتم میزش رو مرتب میکردم که توی کشوش یه چیزی پیدا کردم
به مبل تکیه داد :
- چی پیدا کردی ؟
- یه گردنبند زنونه
- هوم ؟ یه گردنبند
- آره ، به نظرت عجیب نیست که چرا اون اونجاست ؟
- آره
قهوه رو گذاشتم روی میز و گردنبند رو باز کردم و تصویر رو نشون دادم:
- نمیدونم این دختره کیه
گردنبند رو ازم گرفت :
- لباسش ، مدل موهاش ... خیلی شبیه دختریه که قبلا پارتنر جیمین بود
- جیمین پارتنر داشته ؟
- آره ، یه دختر خجالتی و معصوم
- جالبه
- دختره نمیدونست که جیمین مافیاست و وقتی فهمیده بود داشتن توی ماشین دعوا میکردن و جیمین هم با سرعت زیاد میرفته . تصادف میکنن ، دختره میمیره و جیمین هم نابینا میشه ، از اون موقع به بعد جیمین نخواست چشماشو عمل کنه
- چه غم انگیز
قهوه رو برداشت و کمی ازش خورد که تفش کرد بیرون :
- بازم ؟
تازه فهمیدم به قهوه شکر اضافه نکردم ، فوری شکر آوردم و بهش دادم .
- ممکنه داخل اون اتاق ممنوعه چیزی از اون دختر باشه ؟
- ممکنه
- میشه امشب بریم اونجا ؟
- اما کلیدش توی کشوی جیمینه
- من برش میدارم
- اگر کسی ما رو ببینه...
- نمیبینه ، لطفا
- باشه
- عالیه
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
پارت : ۴
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️ویو جیمین:
هر چی دستم رو به این طرف و اون طرف حرکت دادم گردنبند رو حس نکردم.
احتمال دادم یکی اومده و اون رو برداشته .
در باز شد و یکی از کارکنان اومد داخل :
- قربان ، جلسه الان شروع میشه
آهی کشیدم:
- الان میام
یعنی کی اون رو برداشته ؟
لباسم رو پوشیدم و عصام رو برداشتم و برای جلسه آماده شدم...
ویو هانا :
داشتم به گردنبند نگاه میکردم .
- این زنونه است ، چرا باید همچین چیزی رو داخل کشوش داشته باشه ؟ از وسیله های زنونه استفاده میکنه ؟ نه اصلا
دستم خورد به گربند و از روی میزم افتاد.
تا خم شدم برش دارم دیدم گردنبند باز شده
عکسی داخلش بود .
عکس خود جیمین و یه دختر بود ، نتونستم صورت دختر رو ببینم چون خط خطی شده بود. در اتاقم باز شد که گردنبند رو گذاشتم داخل جیبم . ملودی اومد داخل و پوفی کشید:
- همه کارکنا احمقن
- مشکلی پیش اومده؟
- هیچی فقط اعصابم به خاطر یه کارکن خورد شد ، میتونی برام قهوه بیاری ؟
- البته
دفتر کار من و اون یکی بود و ما معمولا با هم درد و دل میکردیم . نمیدونستم چیزی که پیدا کردم رو بهش نشون بدم یا نه
- امروز رفتم توی دفتر جیمین
- خب ؟
- داشتم میزش رو مرتب میکردم که توی کشوش یه چیزی پیدا کردم
به مبل تکیه داد :
- چی پیدا کردی ؟
- یه گردنبند زنونه
- هوم ؟ یه گردنبند
- آره ، به نظرت عجیب نیست که چرا اون اونجاست ؟
- آره
قهوه رو گذاشتم روی میز و گردنبند رو باز کردم و تصویر رو نشون دادم:
- نمیدونم این دختره کیه
گردنبند رو ازم گرفت :
- لباسش ، مدل موهاش ... خیلی شبیه دختریه که قبلا پارتنر جیمین بود
- جیمین پارتنر داشته ؟
- آره ، یه دختر خجالتی و معصوم
- جالبه
- دختره نمیدونست که جیمین مافیاست و وقتی فهمیده بود داشتن توی ماشین دعوا میکردن و جیمین هم با سرعت زیاد میرفته . تصادف میکنن ، دختره میمیره و جیمین هم نابینا میشه ، از اون موقع به بعد جیمین نخواست چشماشو عمل کنه
- چه غم انگیز
قهوه رو برداشت و کمی ازش خورد که تفش کرد بیرون :
- بازم ؟
تازه فهمیدم به قهوه شکر اضافه نکردم ، فوری شکر آوردم و بهش دادم .
- ممکنه داخل اون اتاق ممنوعه چیزی از اون دختر باشه ؟
- ممکنه
- میشه امشب بریم اونجا ؟
- اما کلیدش توی کشوی جیمینه
- من برش میدارم
- اگر کسی ما رو ببینه...
- نمیبینه ، لطفا
- باشه
- عالیه
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
۵.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.