I fell in love with the Mafia. (پارت 40)
مرده: خانم کوچولو بهتره درو باز کنی
دستم گذاشتم جلوی دهنم تا صدای ازم درنیاد
مرده: من که میدونم اونجای... بهتره خودت بیایی درو باز کنی تا دست ب کار نشدم تا دید کاری نمیکنم ی لگ ب در زد شیشه هاشو شیکوند وقتی فهمید از پایین قفل نی شلیک کرد منم از ترس جیغ کشیدم مرده اومد تو همونی بود که پایین بود با اون نیشخند مزخرفش
مرده: خوب... خوب... ببین کی اینجاس
هعی بهم نزدیک میشد من عقب تر میرفتم از ترس داشتم سکته میکرد
ایلان: ازم چی میخوای... مرتیکه عوضی باصدای بلند تری گفتم
احساس سوزش درد روی صورتم حس کردم
مرده: جرعت داری یه بار دیگه زر بزن تا....
صداش با صدای داد جیمین غط شد خیلی خوشحال شدم که اومد
مرده انگشت اشارشو بسمتم گرفت
مرده: اگه صدات دراد زندت نمیزارم
صدای داد جیمین نزدیک تر میشد
جیمین: ایلانننن... صدامو میشنوی... این دره بی صاحابو باز کن
مرده دستشو گذاشت رو دهنم با خودش منو میبرد ب سمت بالکن گریه هام مثل سیل میزیختن
جیمین: ایلانننننن... مگه با تو نیستم
گریم شدید تر شد صدای در اومد انگار یکی از اون ور با قدرت میزد ب در چند ثانیه بعد صدا شلیک در اومد ک هم زمان درم باز شد از بودن جیمین خداروشکر کردم
جیمین اومد تو صدام کرد تا منو دید چشمامش مثل یه الماس قرمز میدرخشیدن
جیمین: مردیکه حرمزاده... یه تار مو ازش کم شه خانوادتو ب اذات میشونم
مرده: هه... فعلا سگولیت پیشه منه
ایلان: هق... جیمین... هق
تو چهره جیمین نگرانی عصبانیت موج میزد
جیمین: ب نفعته که اون اسلحه رو بندازی
مرده: هه... باشه
جیمین یه قدم اومد جلو تر
مرده: اگه یه قدم دیگه بیایی جلوتر مغز سوگولیت میپاشونم
اسلحه رو گذاشته بود رو سرم از ترس چشمام بستم اشک میریختم، چند ثانیه نشده صدای شلیک اومد چشمامو باز نکردم کنترل اشکام دست خودم نبود
انگار یکی صدام میزد اما برام نامفهوم بود تا اینکه صورتم با دستای مردونش قاب گرفت چشمامو باز کردم خوده خودش بود
دستم گذاشتم جلوی دهنم تا صدای ازم درنیاد
مرده: من که میدونم اونجای... بهتره خودت بیایی درو باز کنی تا دست ب کار نشدم تا دید کاری نمیکنم ی لگ ب در زد شیشه هاشو شیکوند وقتی فهمید از پایین قفل نی شلیک کرد منم از ترس جیغ کشیدم مرده اومد تو همونی بود که پایین بود با اون نیشخند مزخرفش
مرده: خوب... خوب... ببین کی اینجاس
هعی بهم نزدیک میشد من عقب تر میرفتم از ترس داشتم سکته میکرد
ایلان: ازم چی میخوای... مرتیکه عوضی باصدای بلند تری گفتم
احساس سوزش درد روی صورتم حس کردم
مرده: جرعت داری یه بار دیگه زر بزن تا....
صداش با صدای داد جیمین غط شد خیلی خوشحال شدم که اومد
مرده انگشت اشارشو بسمتم گرفت
مرده: اگه صدات دراد زندت نمیزارم
صدای داد جیمین نزدیک تر میشد
جیمین: ایلانننن... صدامو میشنوی... این دره بی صاحابو باز کن
مرده دستشو گذاشت رو دهنم با خودش منو میبرد ب سمت بالکن گریه هام مثل سیل میزیختن
جیمین: ایلانننننن... مگه با تو نیستم
گریم شدید تر شد صدای در اومد انگار یکی از اون ور با قدرت میزد ب در چند ثانیه بعد صدا شلیک در اومد ک هم زمان درم باز شد از بودن جیمین خداروشکر کردم
جیمین اومد تو صدام کرد تا منو دید چشمامش مثل یه الماس قرمز میدرخشیدن
جیمین: مردیکه حرمزاده... یه تار مو ازش کم شه خانوادتو ب اذات میشونم
مرده: هه... فعلا سگولیت پیشه منه
ایلان: هق... جیمین... هق
تو چهره جیمین نگرانی عصبانیت موج میزد
جیمین: ب نفعته که اون اسلحه رو بندازی
مرده: هه... باشه
جیمین یه قدم اومد جلو تر
مرده: اگه یه قدم دیگه بیایی جلوتر مغز سوگولیت میپاشونم
اسلحه رو گذاشته بود رو سرم از ترس چشمام بستم اشک میریختم، چند ثانیه نشده صدای شلیک اومد چشمامو باز نکردم کنترل اشکام دست خودم نبود
انگار یکی صدام میزد اما برام نامفهوم بود تا اینکه صورتم با دستای مردونش قاب گرفت چشمامو باز کردم خوده خودش بود
۶۰.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.