فیک جیمین وقتی میشی معشوقه بزرگترین مافیا و... پارت 17
پرستارها اومدن ا.ت رو بردن
بعد از حدودا یه ساعت دکتر اومد
جیمین:چی چیشده حال زنم چطوره؟
دکتر:خوب راستش تیر به کنار قلبش خورده و فقط تا چند روز دیگه زنده میمونن و پیوند هم نمیشه انجام داد
جیمین:چ...چی ت دیگه چ جور دکتری هستی ها
باید زنم خوب بشه وگرنه همه این بیمارستان رو سرتون خالی میکنم
میکشمتون
همینجوری داشتم داد میکشیدم که یکی از پرستارا اومد و گفت آقا لطفا ساکت باشید
جیمین:ساکت شو بابا ت به چ حقی به من میگی ساکت باشم هاااااااا
/هه هه آقا هه
جیمین:چیه؟
/آقای هه تهیونگ هه هه
جیمین:بنال دیگه
/تهیونگ برگشته
جیمین:چی
/الا هه توی عمارت هه هست(مثلا هه داره نفس میکشه)
جیمین:چ...چی
اما الان ا.ت!
جوابشو چی بدم
ماشینو گرفتم و به عمارت با سرعت خیلی زیاد رفتم
بعد با دو به سمت عمارت رفتمو درو باز کردم
با تهیونگ عصبانی و غمگین روبرو شدم
اومدو لباسمو گرفت
تهیونگ:د من بتو اعتماد داشتم تو اینجوری جوابمو میدی؟؟
چرا چرا چرا
الان باید با خوشحالی بیام و بفهمم که خواهر گل تر از گلم فقط تا چند روز دیگه زنده میمونه؟
یا بیام و بفهمم بهترین دوستم خواهرمو برده کرده و هر شب شکنجش میکنه؟
د بیشرف
خجالت بکش
جیمین:ت...تهیونگ
تهیونگ:خواهرم کجاس ها؟
جیمین:تو بیمارستانه...
اینو که گفتم تهیونگ هلم دادو رفت
راست میگفتم
من خیلی در حق ا.ت بدی کردم
حالام که زندگیشو ازش گرفتم
واقعا نمیتونم
نمیتونم بدون ا.ت زندگی کنم
هه خدم میدونستم و اینجوری آزارش دادم
اینجوری جلوی همه کوچیکش کردم
اینجوری شکنجش کردم
و اینجوری دارم زندگیشو ازش مبگیرم
م...من چیکارا ک با ا.ت نکردم!!
از فکرو خیال بیرون اومدم و به پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم
به سمت جای همیشگیم رفتم
جایی که اون وقتا که ا.ت نبود و فکر میکردم مرده میومدم اینجا و داد میزدم
یه پرت گاه ک هیچکسی اونجا نیست
رفتم و داد کشیدم و از کارایی که با ا.ت کردم گفتم انقد بلند داد میکشیدم و حرف میزدم که از گلوم خون بیرون اومد
یکم که سبک شدم سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان رفتم
رفتم و وارد اتاقش شدم
دیدم تهیونگ داره باهاش حرف میزنه
فک کنم فهمید که تهیونگ برادرشه
تهیونگ که منو دید بهم یه چش غره رف
بهش گفتم
جیمبن:میشه منو ا.ت رو تنها بزاری
میخواست بگه نه که با عصبانیت نگاش کردم
گفت باشه و رفت بیرون
رفتم به سمت تخت ا.ت
جیمین :ا.ت به خدا غلط کردم
بخدا نمیدونستم فتو شاپه
میشه خوب بشی
حتی هنوز اولین بار که دیدمت قشنگ یادمه اولین بار که بهم لبخند زدی اولین بار اسممو صدا زدی اولین بار که بغلم کردی
همه رو یادمه همه رو
همیشه دوست داشتم
پ...پس میشه نری
خاهش میکنم
اینو که گفتم یه دفه صدای دستگاه ها بلند شد ا.ت بهم گفت
الان ادامشو میزارم
بعد از حدودا یه ساعت دکتر اومد
جیمین:چی چیشده حال زنم چطوره؟
دکتر:خوب راستش تیر به کنار قلبش خورده و فقط تا چند روز دیگه زنده میمونن و پیوند هم نمیشه انجام داد
جیمین:چ...چی ت دیگه چ جور دکتری هستی ها
باید زنم خوب بشه وگرنه همه این بیمارستان رو سرتون خالی میکنم
میکشمتون
همینجوری داشتم داد میکشیدم که یکی از پرستارا اومد و گفت آقا لطفا ساکت باشید
جیمین:ساکت شو بابا ت به چ حقی به من میگی ساکت باشم هاااااااا
/هه هه آقا هه
جیمین:چیه؟
/آقای هه تهیونگ هه هه
جیمین:بنال دیگه
/تهیونگ برگشته
جیمین:چی
/الا هه توی عمارت هه هست(مثلا هه داره نفس میکشه)
جیمین:چ...چی
اما الان ا.ت!
جوابشو چی بدم
ماشینو گرفتم و به عمارت با سرعت خیلی زیاد رفتم
بعد با دو به سمت عمارت رفتمو درو باز کردم
با تهیونگ عصبانی و غمگین روبرو شدم
اومدو لباسمو گرفت
تهیونگ:د من بتو اعتماد داشتم تو اینجوری جوابمو میدی؟؟
چرا چرا چرا
الان باید با خوشحالی بیام و بفهمم که خواهر گل تر از گلم فقط تا چند روز دیگه زنده میمونه؟
یا بیام و بفهمم بهترین دوستم خواهرمو برده کرده و هر شب شکنجش میکنه؟
د بیشرف
خجالت بکش
جیمین:ت...تهیونگ
تهیونگ:خواهرم کجاس ها؟
جیمین:تو بیمارستانه...
اینو که گفتم تهیونگ هلم دادو رفت
راست میگفتم
من خیلی در حق ا.ت بدی کردم
حالام که زندگیشو ازش گرفتم
واقعا نمیتونم
نمیتونم بدون ا.ت زندگی کنم
هه خدم میدونستم و اینجوری آزارش دادم
اینجوری جلوی همه کوچیکش کردم
اینجوری شکنجش کردم
و اینجوری دارم زندگیشو ازش مبگیرم
م...من چیکارا ک با ا.ت نکردم!!
از فکرو خیال بیرون اومدم و به پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم
به سمت جای همیشگیم رفتم
جایی که اون وقتا که ا.ت نبود و فکر میکردم مرده میومدم اینجا و داد میزدم
یه پرت گاه ک هیچکسی اونجا نیست
رفتم و داد کشیدم و از کارایی که با ا.ت کردم گفتم انقد بلند داد میکشیدم و حرف میزدم که از گلوم خون بیرون اومد
یکم که سبک شدم سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان رفتم
رفتم و وارد اتاقش شدم
دیدم تهیونگ داره باهاش حرف میزنه
فک کنم فهمید که تهیونگ برادرشه
تهیونگ که منو دید بهم یه چش غره رف
بهش گفتم
جیمبن:میشه منو ا.ت رو تنها بزاری
میخواست بگه نه که با عصبانیت نگاش کردم
گفت باشه و رفت بیرون
رفتم به سمت تخت ا.ت
جیمین :ا.ت به خدا غلط کردم
بخدا نمیدونستم فتو شاپه
میشه خوب بشی
حتی هنوز اولین بار که دیدمت قشنگ یادمه اولین بار که بهم لبخند زدی اولین بار اسممو صدا زدی اولین بار که بغلم کردی
همه رو یادمه همه رو
همیشه دوست داشتم
پ...پس میشه نری
خاهش میکنم
اینو که گفتم یه دفه صدای دستگاه ها بلند شد ا.ت بهم گفت
الان ادامشو میزارم
۶۶.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.