Did I crush my victim?
پارت ۳۰(اخر)
بوسه ای به گردنش زدم و بعد دور میز نشستم. نقشه کشیدم که امشب سونگمین رو ببرم یجایی که شباش خیلی قشنگه و بعد ازش خاستگاری کنم.
بعد از اینکه صبحونه خوردیم بهش گفتم که امشب میریم بیرون.
ویو شب
خودمو سونگمین اماده بودیم برای همین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
بعد ۳۰ دقیقه
سونگمین: چانی کجا داریم میریم که انقدر دوره؟
بنگ چان: بیبی یکم صبر کن ، وقتی رسیدیم خودت میفهمی.
سونگمین: باشه.
نیم ساعت بعد رسیدیم اونجا . به تپه بود که مکان تفریحی بود و شبا خیلی قشنگ میشد.
سونگمین: باید بریم بالا؟
بنگ چان: اره
چون میخواستم از بقیه مردم دور باشیم باید میرفتیم خیلی بالا.
وسطای راه بودیم که سونگمین نشست سر جاش.
سونگمین: چانیی خسته شدمم.
بنگ چان: وایسا.
خم شدم و بهش گفتم
بنگ چان: بیا رو کولم.
سونگمین: نه کمرت درد میگیره.
بنگ چان: مگه چقدر سنگینی بیا بالا.
سونگمین: باشه
اومد رو کولم. چرا انقدر سبکه؟!
بنگ چان: بیبی خیلی سبکی ، آماده ای بریم؟
سونگمین: ارهه!
بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم اونجا و سونگمین از رو کولم اومد پایین. اسمون اونجا تو شب واقعا هیلی زیبا بود. ستاره ها درخشان بودن و تو اون اسمون سیاه مثل الماس میدرخشیدن.
سونگمین: واییی چانیی اینجا خیلی خوشگلههه!
بنگ چان: خوشحالم که خوشت اومده.
بهترین فرصته وقتشه..حلقه رو از تو جیبم دراوردم و جلوش زانو زدم.
سونگمین: بنگ چان...
بنگ چان: سونگمین، بخاطر شغلم ممکنه نتونی راحت زندگی کنی ، ممکنه نتونی زیاد منو ببینی ،ممکنه نتونم خوشبختت کنم ، ولی میشه باهام ازدواج کنی؟
سونگمین: بنگ چان چرا نباید قبول کنم؟ تو تنها کسی بودی که با حرفاش بهم ارامش میداد ، تمها کسی بودی که درکم کردی و تو سخت ترین روزام کمکم کردی ، وقتی مادرم میخواست منو بدبخت کنه تو نجاتم دادی ، بنگ چان من دوست دارم و قبول میکنم که باهات ازدواج کنم.
با این حرفش تو دلم عروسی شد. حلقه رو تو دستش گذاشتم و سریع بغلش کردم و بوسیدمش.
بنگ چان: قول میدم برات بهترین باشم و قول میدم خوشبختت کنم.
سونگمین: بنگ چان ، تو همین الان هم خوشبختم کردی.
بعد صورتشو بهم نزدیک کرد و لبامو بوسید.
ادامش تو کامنت👇
بوسه ای به گردنش زدم و بعد دور میز نشستم. نقشه کشیدم که امشب سونگمین رو ببرم یجایی که شباش خیلی قشنگه و بعد ازش خاستگاری کنم.
بعد از اینکه صبحونه خوردیم بهش گفتم که امشب میریم بیرون.
ویو شب
خودمو سونگمین اماده بودیم برای همین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
بعد ۳۰ دقیقه
سونگمین: چانی کجا داریم میریم که انقدر دوره؟
بنگ چان: بیبی یکم صبر کن ، وقتی رسیدیم خودت میفهمی.
سونگمین: باشه.
نیم ساعت بعد رسیدیم اونجا . به تپه بود که مکان تفریحی بود و شبا خیلی قشنگ میشد.
سونگمین: باید بریم بالا؟
بنگ چان: اره
چون میخواستم از بقیه مردم دور باشیم باید میرفتیم خیلی بالا.
وسطای راه بودیم که سونگمین نشست سر جاش.
سونگمین: چانیی خسته شدمم.
بنگ چان: وایسا.
خم شدم و بهش گفتم
بنگ چان: بیا رو کولم.
سونگمین: نه کمرت درد میگیره.
بنگ چان: مگه چقدر سنگینی بیا بالا.
سونگمین: باشه
اومد رو کولم. چرا انقدر سبکه؟!
بنگ چان: بیبی خیلی سبکی ، آماده ای بریم؟
سونگمین: ارهه!
بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم اونجا و سونگمین از رو کولم اومد پایین. اسمون اونجا تو شب واقعا هیلی زیبا بود. ستاره ها درخشان بودن و تو اون اسمون سیاه مثل الماس میدرخشیدن.
سونگمین: واییی چانیی اینجا خیلی خوشگلههه!
بنگ چان: خوشحالم که خوشت اومده.
بهترین فرصته وقتشه..حلقه رو از تو جیبم دراوردم و جلوش زانو زدم.
سونگمین: بنگ چان...
بنگ چان: سونگمین، بخاطر شغلم ممکنه نتونی راحت زندگی کنی ، ممکنه نتونی زیاد منو ببینی ،ممکنه نتونم خوشبختت کنم ، ولی میشه باهام ازدواج کنی؟
سونگمین: بنگ چان چرا نباید قبول کنم؟ تو تنها کسی بودی که با حرفاش بهم ارامش میداد ، تمها کسی بودی که درکم کردی و تو سخت ترین روزام کمکم کردی ، وقتی مادرم میخواست منو بدبخت کنه تو نجاتم دادی ، بنگ چان من دوست دارم و قبول میکنم که باهات ازدواج کنم.
با این حرفش تو دلم عروسی شد. حلقه رو تو دستش گذاشتم و سریع بغلش کردم و بوسیدمش.
بنگ چان: قول میدم برات بهترین باشم و قول میدم خوشبختت کنم.
سونگمین: بنگ چان ، تو همین الان هم خوشبختم کردی.
بعد صورتشو بهم نزدیک کرد و لبامو بوسید.
ادامش تو کامنت👇
۱۲.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.