𝐏𝐚𝐫𝐭²
𝐏𝐚𝐫𝐭²
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
راوی:ا/ت سه ساله و یونگی و هفت ساله که عاشق هم بودن باهم روز های خوبی داشتن اما نمیدونستن که زمان اون هارو از هم جدا میکنه اونا هنوز بچه بودن تجربه ای از عشق نداشتن چند ساعت بعد که دوتا بچه عاشق باهم با شادی و خنده بازی میکردن با صداهایی که میمومد ترس همه وجودشون و گرفت
ا/ت: شوگا من میترسم.
شوگا:نترس برو تو کمد قایم شو تا خودم بیام دنبالت
ا/ت:باشه زود بیا
ا/ت با امید اینکه شوگا میاد دنبالش چند ساعتی و توی کمد موند اما هیچکس نیومد
تا اینکه رفت پایین و دید پدر و مادرش خونی روی زمین افتادن اون بچه فقط سه سالش بود و توی سن سه سالگی پدر و مادرش و از دست داد برادرش جیمین هم سعی میکرد قانعش کنه که چیزی نشده اما همه چیو میدونست....
ا/ت:داداش چرا مامان و بابا اینجا خوابیدن
جیمین:هیچی فقط یه ذره خسته بودن ببین من میدونم که تو دختر قوی هستی مگه نه مامان و بابا هم دیگه پیش ما نیستن ولی نمیشه مراقب ما هستن باشه ؟
ا/ت:باشه شوگا کجاست
جیمین:اون رفته ولی برمیگرده
«زمان حال»
ا/ت: جیمین میشه باهات تنهایی حرف بزنم
جیمین:اره بیا بریم
ا/ت: جیمین من میخوام حقیقت اون روز و بهم بگی
جیمین:خب ....
راوی:اونشب مین یونجون(بابای شوگا ) به خونه پارک هیونجین(بابای ا/ت)رفته بود مین و پارک باهم شریک بودن و اونشب بد مست بودن و قمار بازی میکردن مین لی میسو(مادر ا/ت) رو میخواست پارک هم قبول کرد وقتی که پارک باخت مین میخواست به زور میسو رو ببره دعوای شدیدی شروع شد تا اینکه مین اسلحه و درآورد و... هردو اون هارو کشت جیمین تمام این صحنه هارو با چشاش دید و ضربه روحی بدی خورد
جیمین:داشتم اون صحنه رو نگاه میکردم که تو اومدی و بقیشم که میدونی
ا/ت:مین کجا رفت و شوگا(با چشم های اشکی)
جیمین:شوگا قبل از اینکه تو بیای پایین و اومد و با باباش دعواش شد که چرا اینکار و کرده مین هم کتکش و زد و بردش از خودش خبری نشد ولی الان فهمیدیم که شوگا پلیس شده
ا/ت: جیمین من هنوزم شوگا و دوست دارم(با گریه)
جیمین:....
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
راوی:ا/ت سه ساله و یونگی و هفت ساله که عاشق هم بودن باهم روز های خوبی داشتن اما نمیدونستن که زمان اون هارو از هم جدا میکنه اونا هنوز بچه بودن تجربه ای از عشق نداشتن چند ساعت بعد که دوتا بچه عاشق باهم با شادی و خنده بازی میکردن با صداهایی که میمومد ترس همه وجودشون و گرفت
ا/ت: شوگا من میترسم.
شوگا:نترس برو تو کمد قایم شو تا خودم بیام دنبالت
ا/ت:باشه زود بیا
ا/ت با امید اینکه شوگا میاد دنبالش چند ساعتی و توی کمد موند اما هیچکس نیومد
تا اینکه رفت پایین و دید پدر و مادرش خونی روی زمین افتادن اون بچه فقط سه سالش بود و توی سن سه سالگی پدر و مادرش و از دست داد برادرش جیمین هم سعی میکرد قانعش کنه که چیزی نشده اما همه چیو میدونست....
ا/ت:داداش چرا مامان و بابا اینجا خوابیدن
جیمین:هیچی فقط یه ذره خسته بودن ببین من میدونم که تو دختر قوی هستی مگه نه مامان و بابا هم دیگه پیش ما نیستن ولی نمیشه مراقب ما هستن باشه ؟
ا/ت:باشه شوگا کجاست
جیمین:اون رفته ولی برمیگرده
«زمان حال»
ا/ت: جیمین میشه باهات تنهایی حرف بزنم
جیمین:اره بیا بریم
ا/ت: جیمین من میخوام حقیقت اون روز و بهم بگی
جیمین:خب ....
راوی:اونشب مین یونجون(بابای شوگا ) به خونه پارک هیونجین(بابای ا/ت)رفته بود مین و پارک باهم شریک بودن و اونشب بد مست بودن و قمار بازی میکردن مین لی میسو(مادر ا/ت) رو میخواست پارک هم قبول کرد وقتی که پارک باخت مین میخواست به زور میسو رو ببره دعوای شدیدی شروع شد تا اینکه مین اسلحه و درآورد و... هردو اون هارو کشت جیمین تمام این صحنه هارو با چشاش دید و ضربه روحی بدی خورد
جیمین:داشتم اون صحنه رو نگاه میکردم که تو اومدی و بقیشم که میدونی
ا/ت:مین کجا رفت و شوگا(با چشم های اشکی)
جیمین:شوگا قبل از اینکه تو بیای پایین و اومد و با باباش دعواش شد که چرا اینکار و کرده مین هم کتکش و زد و بردش از خودش خبری نشد ولی الان فهمیدیم که شوگا پلیس شده
ا/ت: جیمین من هنوزم شوگا و دوست دارم(با گریه)
جیمین:....
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
۳.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.