فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۸ : سمتم اومد که متوقف شد و پایین رو نگا کرد .
نفهمیدم چی شد . پایینو نگا کردم که خون روی زمین دیدم .
اخماش تو هم رفت و رگ های گردنش زد بالا . سمتم اومد و منو محکم گرفت و نفس نفس هایی که از عصبانیت بود منو برد بالا .منو پرت کرد سمت دیوار .
چاقو بزرگ تو دست چپش بود .
سمتم اومد و محکم به طناب زد ولی بازو راستم رو بریده بود و متوجه خون گرمی که از بازوم میریخت شدم .
طنابو باز کرد و بدون هیچ صبری با دست چپم یک مشت تو صورتش زدم . دست راستش رو بالا اورد محکم کوبوند تو گوشم که متوجه شدم لبام خونی شده . و بعد این حرکتش یک مشت محکم به صورتم زد که افتادم رو زمین . با دست چپش یقه ام رو گرفت و منو بلند کرد . عصبانی گفت : دختره لعنتی...ازت متنفرم .
سمت پله ها برد و منو پرت کرد رو پله و خودش رفت بیرون از خونه .
با دستم خون دماغمو تمیز کردم . لعنتی عوضی . ازت متنفرم
متنفرررررمممممممم . رفتم تو اتاقم . رو تخت دراز کشیدم که بخوابم . شب هیچ ارامشی نداشتم و از درد زخم کمرم و دهنم خواب خوبی نداشتم .صبح شده بود بوی گند اون کوفتی تا اتاقم اومده بود . بلند شدم و جلو خواستم موهامو ببندم که دیدم صورتم چقدر داغونه . لبای کبود چشم کبود و قرمز خون خشک شده رو بازوم شونه های کبودم . ازت متنفرم جیمین . رفتم پایین و دوباره داشت سیگار میکشید . عصبانی تو اتاقم موندم . رفتم تو اشپزخونه و برای ناهار غذا درست میکردم. گفتم : خاموش کن اون لعنتیو جیمین : ساکت شو من : عوضی ...تنفر امیزی .
در حالیکه داشت یکی دیگه روشن میکرد اروم گفت : خودتم کم تنفر امیز نیستی .
سیگارو از تو دستش گرفتم و پرت کردم یک گوشه و گفتم : عوضی اینجا سیگارر نکشش .بلند شد و با دستش محکم کوبوند تو صورتم و گفت : به تو هیچ ربطی نداره هرزه بدبخت...فقط برده من نیستی پس دخالت نکن تو کارام.
و بعدش محکم مشت زد تو دهنم . طعم اهن توی دهنم پیچید و فهمیدم خونه . تو شکمم مشت زد که افتادم رو زمین منو بلند کرد که دوباره مشت بزنه تو صورتم ولی با دست چپم شیشه مشروبو گرفتم و محکم کوبوندم تو سرش . ولم کرد و سمت پله ها فرار کردم ولی دست راستم و گرفت و یکجوری کوبوند تو صورتم که سرم محکم خورد به دیوار .
به قدری درد داشت که داشتم که هیچ کس تجربه اش نکرده بود . عصبی گفت : نمیتونی مثل ادم رفتار کنی من : هه...حتما با توعه عوضی وحشی جیمین : من وحشیی نیستمم فهمیدی من : اها....پس خودم اینکارو کردم اره . به صورت و خون های روی لباسم اشارع کردم . گفت : تقاص حرف های بی ارزشته من : خوبه خودتم میگی....عوضیی ازتت متنفرمم کاش همونجا با چاقو قلبتو تیکه تیکه میکردم ...البته تو که قلب نداری .
عصبانی سمتم اومد و سریع خم شد و زانوهامو گرفت . بلند داد زدم و میخواتسم ولم کنه .
گفتم : ولللممم کنننن عوضیییی...
پارت ۸ : سمتم اومد که متوقف شد و پایین رو نگا کرد .
نفهمیدم چی شد . پایینو نگا کردم که خون روی زمین دیدم .
اخماش تو هم رفت و رگ های گردنش زد بالا . سمتم اومد و منو محکم گرفت و نفس نفس هایی که از عصبانیت بود منو برد بالا .منو پرت کرد سمت دیوار .
چاقو بزرگ تو دست چپش بود .
سمتم اومد و محکم به طناب زد ولی بازو راستم رو بریده بود و متوجه خون گرمی که از بازوم میریخت شدم .
طنابو باز کرد و بدون هیچ صبری با دست چپم یک مشت تو صورتش زدم . دست راستش رو بالا اورد محکم کوبوند تو گوشم که متوجه شدم لبام خونی شده . و بعد این حرکتش یک مشت محکم به صورتم زد که افتادم رو زمین . با دست چپش یقه ام رو گرفت و منو بلند کرد . عصبانی گفت : دختره لعنتی...ازت متنفرم .
سمت پله ها برد و منو پرت کرد رو پله و خودش رفت بیرون از خونه .
با دستم خون دماغمو تمیز کردم . لعنتی عوضی . ازت متنفرم
متنفرررررمممممممم . رفتم تو اتاقم . رو تخت دراز کشیدم که بخوابم . شب هیچ ارامشی نداشتم و از درد زخم کمرم و دهنم خواب خوبی نداشتم .صبح شده بود بوی گند اون کوفتی تا اتاقم اومده بود . بلند شدم و جلو خواستم موهامو ببندم که دیدم صورتم چقدر داغونه . لبای کبود چشم کبود و قرمز خون خشک شده رو بازوم شونه های کبودم . ازت متنفرم جیمین . رفتم پایین و دوباره داشت سیگار میکشید . عصبانی تو اتاقم موندم . رفتم تو اشپزخونه و برای ناهار غذا درست میکردم. گفتم : خاموش کن اون لعنتیو جیمین : ساکت شو من : عوضی ...تنفر امیزی .
در حالیکه داشت یکی دیگه روشن میکرد اروم گفت : خودتم کم تنفر امیز نیستی .
سیگارو از تو دستش گرفتم و پرت کردم یک گوشه و گفتم : عوضی اینجا سیگارر نکشش .بلند شد و با دستش محکم کوبوند تو صورتم و گفت : به تو هیچ ربطی نداره هرزه بدبخت...فقط برده من نیستی پس دخالت نکن تو کارام.
و بعدش محکم مشت زد تو دهنم . طعم اهن توی دهنم پیچید و فهمیدم خونه . تو شکمم مشت زد که افتادم رو زمین منو بلند کرد که دوباره مشت بزنه تو صورتم ولی با دست چپم شیشه مشروبو گرفتم و محکم کوبوندم تو سرش . ولم کرد و سمت پله ها فرار کردم ولی دست راستم و گرفت و یکجوری کوبوند تو صورتم که سرم محکم خورد به دیوار .
به قدری درد داشت که داشتم که هیچ کس تجربه اش نکرده بود . عصبی گفت : نمیتونی مثل ادم رفتار کنی من : هه...حتما با توعه عوضی وحشی جیمین : من وحشیی نیستمم فهمیدی من : اها....پس خودم اینکارو کردم اره . به صورت و خون های روی لباسم اشارع کردم . گفت : تقاص حرف های بی ارزشته من : خوبه خودتم میگی....عوضیی ازتت متنفرمم کاش همونجا با چاقو قلبتو تیکه تیکه میکردم ...البته تو که قلب نداری .
عصبانی سمتم اومد و سریع خم شد و زانوهامو گرفت . بلند داد زدم و میخواتسم ولم کنه .
گفتم : ولللممم کنننن عوضیییی...
۵۰.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.