*ات*
*ات*
نامجون : تو همونی نیستی که داشت اینجا میدویید؟
ات : بله...قربان..اقا..یا هر چی بود.
نامجون : چند دور دوییدی؟
ات : 1000 دور قربان
نامجون : هوممم. ولی این دلیل نداره بزارم از تمرین دست بکشی...حتی اگه زخمی و داری درد میکشی
ات : میدونم قربان..خودم خوشحال میشم در حد مرگ باهاتون تمرین کنم
کوک : این دختر دیوونس. منو زد حس میکنم دندم شکسته
جیمین : این مرده خیلی بیرحمهههههه....منو انداخت رو شونم درد گرف
تهیونگ : واقعا خیلی قویه.
منتظر حملش بودم ولی تکون نخورد. انگار خودشم منتظره حملم هست
نامجون : حمله کن!...منتظر چی هستی؟
ات :.......
نامجون:*پوزخند* باهوشی..ولی بت قول نمیدم سالم بفرستمت خوابگاه. توقع زیادی از خودت داری.
ات : هر چی شما بگین قربان..ولی قانون مبارزه این بود که نصف روز رو با فک زدن نگزرونیم.
نامجون : ......
کوک : جان تو الان ات دو نصف میشه
تهیونگ : با این حال هنوزم لبخند زده
جیمین : خودشم خیلی خستس
نامجون : چه اعتماد به نفسی داری حتی بعد اینکه زدی خودتو کلافه کردی
ات : کار زیاد موجب خستگی نمیشه. کافیه نفسمو کنترل کنم تا توانشو داشته باشم.
نامجون : هر چی شما بگین
بعد حرفش بلافاصله حمله کرد... حملشو جا خالی دادم میخواستم بهش لگد بزنم ولی ب خاطر پیرهن بلندم نمیتونستم پامو زیاد بالا ببرم
ات : کدوم ندیمه خری واسه عضو نیروی اموزشی همچین لباسی میدوزه
مشتی به شکمم زد
کوک : توجه کردین ات بیشتر از پاهاش استفاده میکنه تا دستاش
تهیونگ : اوهوم. با این لباسش کنار این مرده هیچی نیس
جیمین : ولی ات کم نمیاره. ببینین داره چیکار میکنه
یکم دامن پیرهنمو پاره کردم که بتونم بهش حمله کنم . بهش حمله کردم و به حرکت پاش توجه کردم. حتما میخواد بهم لگد بزنه. همین که بهش رسیدم پاشو بلند کرد. حدسم درست بود. خم شدم و بهش زیر پا انداختم. افتاد و اومدم روش. ازینکه شکستش دادم مث چی ذوق کردم
ات : من بردمممممم هیهیییییی
نامجون : *لبخند*
+خب بردی به ما چه ربطی داره
-دختر مگه نباید خانوم باشه؟ خیر سرت یعنی بت لقب زیبای شهر دادن
×اصن دلیل اومدنت اینجا چی بود
ات : خ...خب....
+حتی به بزرگتر از خودت اسیب زدی. از فرمانده بلندشو بینم
اون پسره اومد از لباسم گرف بیشتر پاره شد. لپام سرخ شد که یدفه جونگ کوک با مشت رف تو صورت پسره
کوک : کثافط به چی فک کردی که لباس خواهر کوچیکه رو پاره کردی. بیحیای نجس! یکم اون مغزتو کار بنداز ببین خانوم روبهروته. برو گمشو از از جلو چشام خفه شو. ببینم بلایی سر ات اوردی اول تو یکی رو میکشم بعد شما بقیه رو.( پسرمون اعصابش ضعیفه😔)
از رو فرمانده بلند شدم که یدفه جیمین بغلم کرد
جیمین : شما برید واسه خواهر کوچیکه لباس نو بدوزید
ندیمه : چشم اقا( -_-|||)
نامجون : تو همونی نیستی که داشت اینجا میدویید؟
ات : بله...قربان..اقا..یا هر چی بود.
نامجون : چند دور دوییدی؟
ات : 1000 دور قربان
نامجون : هوممم. ولی این دلیل نداره بزارم از تمرین دست بکشی...حتی اگه زخمی و داری درد میکشی
ات : میدونم قربان..خودم خوشحال میشم در حد مرگ باهاتون تمرین کنم
کوک : این دختر دیوونس. منو زد حس میکنم دندم شکسته
جیمین : این مرده خیلی بیرحمهههههه....منو انداخت رو شونم درد گرف
تهیونگ : واقعا خیلی قویه.
منتظر حملش بودم ولی تکون نخورد. انگار خودشم منتظره حملم هست
نامجون : حمله کن!...منتظر چی هستی؟
ات :.......
نامجون:*پوزخند* باهوشی..ولی بت قول نمیدم سالم بفرستمت خوابگاه. توقع زیادی از خودت داری.
ات : هر چی شما بگین قربان..ولی قانون مبارزه این بود که نصف روز رو با فک زدن نگزرونیم.
نامجون : ......
کوک : جان تو الان ات دو نصف میشه
تهیونگ : با این حال هنوزم لبخند زده
جیمین : خودشم خیلی خستس
نامجون : چه اعتماد به نفسی داری حتی بعد اینکه زدی خودتو کلافه کردی
ات : کار زیاد موجب خستگی نمیشه. کافیه نفسمو کنترل کنم تا توانشو داشته باشم.
نامجون : هر چی شما بگین
بعد حرفش بلافاصله حمله کرد... حملشو جا خالی دادم میخواستم بهش لگد بزنم ولی ب خاطر پیرهن بلندم نمیتونستم پامو زیاد بالا ببرم
ات : کدوم ندیمه خری واسه عضو نیروی اموزشی همچین لباسی میدوزه
مشتی به شکمم زد
کوک : توجه کردین ات بیشتر از پاهاش استفاده میکنه تا دستاش
تهیونگ : اوهوم. با این لباسش کنار این مرده هیچی نیس
جیمین : ولی ات کم نمیاره. ببینین داره چیکار میکنه
یکم دامن پیرهنمو پاره کردم که بتونم بهش حمله کنم . بهش حمله کردم و به حرکت پاش توجه کردم. حتما میخواد بهم لگد بزنه. همین که بهش رسیدم پاشو بلند کرد. حدسم درست بود. خم شدم و بهش زیر پا انداختم. افتاد و اومدم روش. ازینکه شکستش دادم مث چی ذوق کردم
ات : من بردمممممم هیهیییییی
نامجون : *لبخند*
+خب بردی به ما چه ربطی داره
-دختر مگه نباید خانوم باشه؟ خیر سرت یعنی بت لقب زیبای شهر دادن
×اصن دلیل اومدنت اینجا چی بود
ات : خ...خب....
+حتی به بزرگتر از خودت اسیب زدی. از فرمانده بلندشو بینم
اون پسره اومد از لباسم گرف بیشتر پاره شد. لپام سرخ شد که یدفه جونگ کوک با مشت رف تو صورت پسره
کوک : کثافط به چی فک کردی که لباس خواهر کوچیکه رو پاره کردی. بیحیای نجس! یکم اون مغزتو کار بنداز ببین خانوم روبهروته. برو گمشو از از جلو چشام خفه شو. ببینم بلایی سر ات اوردی اول تو یکی رو میکشم بعد شما بقیه رو.( پسرمون اعصابش ضعیفه😔)
از رو فرمانده بلند شدم که یدفه جیمین بغلم کرد
جیمین : شما برید واسه خواهر کوچیکه لباس نو بدوزید
ندیمه : چشم اقا( -_-|||)
۵۶.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.