جنگل مرگ ☠
#جنگل_مرگ ☠
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟑
با صدای در به خودم اومدم
ماریا:بله؟
یه خانم مسن وارد اتاق شد
خانم یون:دخترم بیا شام
لبخندی روی لباش نشست که ناخوداگاه باعث شد من هم لبخند بزنم
ماریا:چشم اجوما
اجوما منو به سمت پذیرایی برد .
یه پسر دیگه با اون خرسه سر میز بودن.
بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم نشستم
جین:ببینم حالت خوبه؟ بهتری؟
ماریا:خوبم. زیر لب:بلخره یکی حالمو پرسید
خرسه همونطور که سرش تو غذاش بود لب باز کرد
جیمین:لازم نکرده حالتو بپرسم.
سردی تو صداش حالمو بهم میزنه.
ماریا:انتظار هم نمیرفت. تو غذاتو کوفت کن
بعدش که نگاهی بهش انداختم یه چش غره بهم اومدم وقت بود برینم به خودم .
خودمو به ندیده ها زدم از اون پسره پرسیدم
ماریا:میتونم اسمتو بپرسم
جین:آاام من...
خواست حرف بزنه که خرسه (به جیمین میگه خرس) پرید تو حرفش
جیمین:لازم نکرده
دندونامو از حرص روی هم فشردمو جوری صداش تو کل مغزم پخش شد
ماریا:کسی گفت عن تو میگی من.
بعد رو به پسره شدم
ماریا:داشتی میگفتی
بعدش غذا رو با چنگال گذاشتم دهنم
جین:من جینم
ماریا:منم ماریام خوشبختم، البته اگه بعضیا امون بدن
جیمین:خدایا صبر(زیر لب)
.......
بعد از غذا کمک اجوما کردمو وسایلو جمع کردم بعدش که داشتم به سمت در میرفتم داد زدم
ماریا:من دیگه رفع زحمت میکنم
وقتی رومو برگردوندم خرسه جلوم بود
ماریا:چ.. چی چطور
جیمین:من به شما مجوز ندادم از اینجا خارج شی
ماریا:مگه اجازه من دست توعه
جیمین:اره هرکی از این در بیاد تو حق خروج نداره
ماریا:هه هه چه حرفا برو اونور بینم
خواستم برم که در باز کنم که محکم درو بستو منو چسبوند به در دو تا دستاشو گذاشت اینور اونورم و اومد نزدیک.
فاصله هامون طوری کم بود که نفساش داغش به پوستم میخورد و مور مورم میشد
جیمین:تو جای نمیری دختر کوچولو الانم برو تو اتاقت
بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقمو درو بستم .
بسم الله واقعا که خرسه اونم از نوع گریزلی.
رفتم روی تخت نشستم که یه کاغذ و مداد دیدم. از اونجایی که من طراحیم خوبه تصمیم گرفت این خرسمونو بکشم(جیمینو میخواد مثل خرس بکشه)
....
در حال طراحی بودم
که صدای...
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟑
با صدای در به خودم اومدم
ماریا:بله؟
یه خانم مسن وارد اتاق شد
خانم یون:دخترم بیا شام
لبخندی روی لباش نشست که ناخوداگاه باعث شد من هم لبخند بزنم
ماریا:چشم اجوما
اجوما منو به سمت پذیرایی برد .
یه پسر دیگه با اون خرسه سر میز بودن.
بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم نشستم
جین:ببینم حالت خوبه؟ بهتری؟
ماریا:خوبم. زیر لب:بلخره یکی حالمو پرسید
خرسه همونطور که سرش تو غذاش بود لب باز کرد
جیمین:لازم نکرده حالتو بپرسم.
سردی تو صداش حالمو بهم میزنه.
ماریا:انتظار هم نمیرفت. تو غذاتو کوفت کن
بعدش که نگاهی بهش انداختم یه چش غره بهم اومدم وقت بود برینم به خودم .
خودمو به ندیده ها زدم از اون پسره پرسیدم
ماریا:میتونم اسمتو بپرسم
جین:آاام من...
خواست حرف بزنه که خرسه (به جیمین میگه خرس) پرید تو حرفش
جیمین:لازم نکرده
دندونامو از حرص روی هم فشردمو جوری صداش تو کل مغزم پخش شد
ماریا:کسی گفت عن تو میگی من.
بعد رو به پسره شدم
ماریا:داشتی میگفتی
بعدش غذا رو با چنگال گذاشتم دهنم
جین:من جینم
ماریا:منم ماریام خوشبختم، البته اگه بعضیا امون بدن
جیمین:خدایا صبر(زیر لب)
.......
بعد از غذا کمک اجوما کردمو وسایلو جمع کردم بعدش که داشتم به سمت در میرفتم داد زدم
ماریا:من دیگه رفع زحمت میکنم
وقتی رومو برگردوندم خرسه جلوم بود
ماریا:چ.. چی چطور
جیمین:من به شما مجوز ندادم از اینجا خارج شی
ماریا:مگه اجازه من دست توعه
جیمین:اره هرکی از این در بیاد تو حق خروج نداره
ماریا:هه هه چه حرفا برو اونور بینم
خواستم برم که در باز کنم که محکم درو بستو منو چسبوند به در دو تا دستاشو گذاشت اینور اونورم و اومد نزدیک.
فاصله هامون طوری کم بود که نفساش داغش به پوستم میخورد و مور مورم میشد
جیمین:تو جای نمیری دختر کوچولو الانم برو تو اتاقت
بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقمو درو بستم .
بسم الله واقعا که خرسه اونم از نوع گریزلی.
رفتم روی تخت نشستم که یه کاغذ و مداد دیدم. از اونجایی که من طراحیم خوبه تصمیم گرفت این خرسمونو بکشم(جیمینو میخواد مثل خرس بکشه)
....
در حال طراحی بودم
که صدای...
۹۰۷
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.