پارت۹۰
- چرا وايسا حساب کنم.
شبنم هم بلند شد و هر سه با هم از رستوران خارج شديم. بدون نگاه کردن به اطرافم يه راست به سمت ماشين رفتم و سوار شدم. شبنم و بنفشه هم سوار شدند و راه افتادم. داشتم از ورودي پارکينگ خارج مي شدم که يک دفعه ماشيني با سرعت جلوم پيچيد. سريع روي ترمز زدم و خواستم سر فحش و بکشم به يارو که يه دفعه بنفشه گفت:
- اِ، اينه!
وقتي نگاه کردم ديدم ماشيني که پيچيده جلوم همون فراري خوشگله که هميشه توي پارکينگ پارک شده بود. به درک! هر چي مي خواست باشه باشه! مگه کور بود که اين جوري پيچيد جلوي من؟ با عصبانيت داشتم مي رفتم پايين که بنفشه دستم و گرفت و گفت:
- ترسا زشته نري آبرو ريزي کنيا!
دستم و از دستش کشيدم بيرون و اومدم پايين. پررو همون طور هم سر جاش وايساده بود و قصد نداشت بره. با قدم هاي سريع به سمت ماشينش رفتم که در سمت راننده باز شد و آرتان اومد بيرون. حالا قيافه ي من اون لحظه ديدني بود! اگه کسي ازم عکس مي گرفت مي شدم سوژه ي خنده. بنفشه و شبنم هم اومده بودن پايين و مات مونده بودن به آرتان. يه کت سورمه اي خوشگل پوشيده بود با شلوار کتون مشکي. کفشاي مجلسي ورني هم تيپش و تمکيل مي کرد. خدايا تو چي آفريدي؟ يعني اين فراري خوشگل ماشين آرتان بود؟! حقا که ماشين و صاحب ماشين حسابي به هم مي اومدن. آرتان با ديدن من لبخند زد و گفت:
- چيه؟ پيشي کوچولو يه جوري اومدي پايين که گفتم الان پنجولم مي زني.
از استعداد ذاتيم در خونسرد نشون دادن خودم استفاده کردم و خيلي راحت گفتم:
- اين چه وضع رانندگيه؟ خودم به درک، اين دو تا اگه بلايي سرشون مي اومد جواب خونواده هاشون و شما مي دادين؟
- فاصله ام باهاتون يه فاصله ي رعايت شده بود.
چشم غره اي بهش رفتم و گفتم:
- حالا مي شه لطفا ماشينتون رو از سر راه بردارين؟ من عجله دارم.
- جدي؟ فکر کردم امشب منتظر من مي موني. هر چند که فکر کنم تا حالا هم خيلي انتظار کشيدي و ديگه خسته شدي. مگه نه؟
خدايا اين ديگه کي بود؟! قبل از اين که من فرصت کنم حرفي بزنم گفت:
- ماشينت و بده يکي از دوستات ببرن و خودت بيا سوار ماشين شو، کارت دارم.
بايد قبول مي کردم؟ نه! هنوز نمي شد بهش اعتماد کرد. گفتم:
- چرا نمياين بريم داخل رستوران حرف بزنيم؟
انگار فهميد بهش اعتماد ندارم که اخم کرد و گفت:
شبنم هم بلند شد و هر سه با هم از رستوران خارج شديم. بدون نگاه کردن به اطرافم يه راست به سمت ماشين رفتم و سوار شدم. شبنم و بنفشه هم سوار شدند و راه افتادم. داشتم از ورودي پارکينگ خارج مي شدم که يک دفعه ماشيني با سرعت جلوم پيچيد. سريع روي ترمز زدم و خواستم سر فحش و بکشم به يارو که يه دفعه بنفشه گفت:
- اِ، اينه!
وقتي نگاه کردم ديدم ماشيني که پيچيده جلوم همون فراري خوشگله که هميشه توي پارکينگ پارک شده بود. به درک! هر چي مي خواست باشه باشه! مگه کور بود که اين جوري پيچيد جلوي من؟ با عصبانيت داشتم مي رفتم پايين که بنفشه دستم و گرفت و گفت:
- ترسا زشته نري آبرو ريزي کنيا!
دستم و از دستش کشيدم بيرون و اومدم پايين. پررو همون طور هم سر جاش وايساده بود و قصد نداشت بره. با قدم هاي سريع به سمت ماشينش رفتم که در سمت راننده باز شد و آرتان اومد بيرون. حالا قيافه ي من اون لحظه ديدني بود! اگه کسي ازم عکس مي گرفت مي شدم سوژه ي خنده. بنفشه و شبنم هم اومده بودن پايين و مات مونده بودن به آرتان. يه کت سورمه اي خوشگل پوشيده بود با شلوار کتون مشکي. کفشاي مجلسي ورني هم تيپش و تمکيل مي کرد. خدايا تو چي آفريدي؟ يعني اين فراري خوشگل ماشين آرتان بود؟! حقا که ماشين و صاحب ماشين حسابي به هم مي اومدن. آرتان با ديدن من لبخند زد و گفت:
- چيه؟ پيشي کوچولو يه جوري اومدي پايين که گفتم الان پنجولم مي زني.
از استعداد ذاتيم در خونسرد نشون دادن خودم استفاده کردم و خيلي راحت گفتم:
- اين چه وضع رانندگيه؟ خودم به درک، اين دو تا اگه بلايي سرشون مي اومد جواب خونواده هاشون و شما مي دادين؟
- فاصله ام باهاتون يه فاصله ي رعايت شده بود.
چشم غره اي بهش رفتم و گفتم:
- حالا مي شه لطفا ماشينتون رو از سر راه بردارين؟ من عجله دارم.
- جدي؟ فکر کردم امشب منتظر من مي موني. هر چند که فکر کنم تا حالا هم خيلي انتظار کشيدي و ديگه خسته شدي. مگه نه؟
خدايا اين ديگه کي بود؟! قبل از اين که من فرصت کنم حرفي بزنم گفت:
- ماشينت و بده يکي از دوستات ببرن و خودت بيا سوار ماشين شو، کارت دارم.
بايد قبول مي کردم؟ نه! هنوز نمي شد بهش اعتماد کرد. گفتم:
- چرا نمياين بريم داخل رستوران حرف بزنيم؟
انگار فهميد بهش اعتماد ندارم که اخم کرد و گفت:
۲.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.