عضو افتخاری پارت ۲۷
#عضو_افتخاری
#پارت_27
🎶🖤🎶🖤🎶🖤🎶🖤🎶🖤
☆تهیونگ☆
صبح ساعت ۶ از خواب بلند شدم .یه نگاه به چهره سوزی تو خواب کردم خیلی معصوم شده بود موهاشو از رو پیشونیش زدم کنار که چشاشو باز کرد
_بیدار شدی
+اره
اروم از جاش بلند شدو گفت:من میرم حاضر شم توام برو حاضر شو راستی به پسرا چیزی گفتی؟
_نه میرم بگم
+باشه
رفتم از اتاق بیرون تا لباسشو عوض کنه.تو تایمی که لباساشو عوض میکرد پسرا رو از خواب بیدار کردمو ماجرا رو بهشون گفتم که اونام قبول کردن
رفتم بالا سریع وسایلمو جمع کردم و در اتاق سوزی رو زدم که اومد بیرون یه تیپ مشکیه کاملا رسمی زده بود و منم یه تیپ مشکی زدم بودم
رفتیم پایین بچه ها با دیدن سوزی از جا بلند شدن و حالشو پرسیدن که فقط گفت خوبم
حالا صاحب اون همه تشکیلاتو ثروت سوزیه .
حالا مجبوره قوی باشه و تو خاکسپاری باباش خودشو محکم نشون بده گریه نکنه تا شرکا و رقیبای کاری اون ضعیف نبینن میدونم سخته خیلیم سخته بیشترین دلیلی که دارم میرم سوزیه میخوام کنارش باشم اون میگه به کسی نیاز نداره
ولی به یکی نیاز داره تاپیشش باشه همیشه دلش میخواسته مادر داشته باشه هنوزم اون حسرت نگاهش وقتی بقیه بچه ها با مادراشون میرفتن مدرسه رو یادمه .یا همیشه دلش میخواست برادر باشه اما حالا که فکر میکنم هیچوقت دلم نمیخواس که به چشم برادری نگام کنه .
سوار ماشینم شدیمو یه عینک دودی زدمو و کلاهم گذاشتم سرم تو دیده نشم
...
ادامه دارد...
#پارت_27
🎶🖤🎶🖤🎶🖤🎶🖤🎶🖤
☆تهیونگ☆
صبح ساعت ۶ از خواب بلند شدم .یه نگاه به چهره سوزی تو خواب کردم خیلی معصوم شده بود موهاشو از رو پیشونیش زدم کنار که چشاشو باز کرد
_بیدار شدی
+اره
اروم از جاش بلند شدو گفت:من میرم حاضر شم توام برو حاضر شو راستی به پسرا چیزی گفتی؟
_نه میرم بگم
+باشه
رفتم از اتاق بیرون تا لباسشو عوض کنه.تو تایمی که لباساشو عوض میکرد پسرا رو از خواب بیدار کردمو ماجرا رو بهشون گفتم که اونام قبول کردن
رفتم بالا سریع وسایلمو جمع کردم و در اتاق سوزی رو زدم که اومد بیرون یه تیپ مشکیه کاملا رسمی زده بود و منم یه تیپ مشکی زدم بودم
رفتیم پایین بچه ها با دیدن سوزی از جا بلند شدن و حالشو پرسیدن که فقط گفت خوبم
حالا صاحب اون همه تشکیلاتو ثروت سوزیه .
حالا مجبوره قوی باشه و تو خاکسپاری باباش خودشو محکم نشون بده گریه نکنه تا شرکا و رقیبای کاری اون ضعیف نبینن میدونم سخته خیلیم سخته بیشترین دلیلی که دارم میرم سوزیه میخوام کنارش باشم اون میگه به کسی نیاز نداره
ولی به یکی نیاز داره تاپیشش باشه همیشه دلش میخواسته مادر داشته باشه هنوزم اون حسرت نگاهش وقتی بقیه بچه ها با مادراشون میرفتن مدرسه رو یادمه .یا همیشه دلش میخواست برادر باشه اما حالا که فکر میکنم هیچوقت دلم نمیخواس که به چشم برادری نگام کنه .
سوار ماشینم شدیمو یه عینک دودی زدمو و کلاهم گذاشتم سرم تو دیده نشم
...
ادامه دارد...
۲.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.