پارت۲۴(دردعشق)
از زبان ا/ت
بیدارشدم و با سقف سفیدی مواجه شدم
چرا هنوز زندم اخه؟
وقتی باعث شدم خواهرم بمیره و خودم الان دارم توی این دنیای کثیف زندگی می کنم معلومه که حق منم مرگه
کارا کنارم بود تا دید بیدار شدم با چهره نگرانی گفت: ا/ت حالت خوبه؟
سرم رو به نشونه آره تکون دادم
دستی کشید به موهام و گفت: میفهمم چه حسی داری ولی اینجوری فقط خودت اذیت میشی
با یاد آوری همه چیز دوباره شروع به گریه کردم
کارا گفت: ا/ت قشنگم بسه دیگه چشمات حیفن
نتونستم تحمل کنم بلند شدم و بغلش کردم و یه دل سیر توی بغلش گریه کردم
عادتم بود وقتی یکی توی ناراحتی نازمو بکشه بازم گریه کنم
برعکس همیشه که کارا آدم سردی بود اون روز خیلی مهربون شده بود
دستشو نوازش وار روی موهام می کشید و گفت: عیب نداره ا/ت همه چیز درست میشه
چطور انقد امید داشت؟ من هنوز ۲ماه بود که اینجا بودم از زندگی نا امید شده بودم اما کارا پنج سال بود که اینجا زندانی بود با این حال همیشه امید وار بود
ازش جدا شدم و گفتم: برای چی امید داشته باشم؟
سوالی نگاه می کرد که گفتم: اون بیرون دیگه کسی رو ندارم مطمئنا تا اونموقع مادربزرگم هم میمیره وقتی من پیشش نیستم که مراقبش باشم معلومه که انقد ضعیف میشه که میمیره (گریه)
صورتم رو گرفت و گفت: می فهمم ا/ت ولی تو باید قوی باشی هرجور که شده تهیونگ تاوان کارشو پس میده نترس
نمیدونستم چیکار کنم فقط امید وار بودم که مادربزرگم رو مثل هی رین از دست ندم
از زبان میسون
روی مبل نشسته بودم سعی کردم با آبجو خودم رو آروم کنم ولی فایده ای نداشت
هیچ وقت هیچ وقت انقد احساس بدبخت بودن نداشتم
تهیونگ توی چنگم بود بماند که از دستش دادم خواهرم هم برد حالا هم هی رین رو وسط این نقشه از دست دادم
دیگه چی داشتم؟ خواهرام که برای زندگیشون تلاش می کردم دیگه نبودن
برای چی باید تلاش می کردم؟ بدون هی رین نجات دادن ا/ت غیرممکن بود عقرب سیاه انقد قوی بود که منتظر بودم هر لحظه منو بکشه
بیدارشدم و با سقف سفیدی مواجه شدم
چرا هنوز زندم اخه؟
وقتی باعث شدم خواهرم بمیره و خودم الان دارم توی این دنیای کثیف زندگی می کنم معلومه که حق منم مرگه
کارا کنارم بود تا دید بیدار شدم با چهره نگرانی گفت: ا/ت حالت خوبه؟
سرم رو به نشونه آره تکون دادم
دستی کشید به موهام و گفت: میفهمم چه حسی داری ولی اینجوری فقط خودت اذیت میشی
با یاد آوری همه چیز دوباره شروع به گریه کردم
کارا گفت: ا/ت قشنگم بسه دیگه چشمات حیفن
نتونستم تحمل کنم بلند شدم و بغلش کردم و یه دل سیر توی بغلش گریه کردم
عادتم بود وقتی یکی توی ناراحتی نازمو بکشه بازم گریه کنم
برعکس همیشه که کارا آدم سردی بود اون روز خیلی مهربون شده بود
دستشو نوازش وار روی موهام می کشید و گفت: عیب نداره ا/ت همه چیز درست میشه
چطور انقد امید داشت؟ من هنوز ۲ماه بود که اینجا بودم از زندگی نا امید شده بودم اما کارا پنج سال بود که اینجا زندانی بود با این حال همیشه امید وار بود
ازش جدا شدم و گفتم: برای چی امید داشته باشم؟
سوالی نگاه می کرد که گفتم: اون بیرون دیگه کسی رو ندارم مطمئنا تا اونموقع مادربزرگم هم میمیره وقتی من پیشش نیستم که مراقبش باشم معلومه که انقد ضعیف میشه که میمیره (گریه)
صورتم رو گرفت و گفت: می فهمم ا/ت ولی تو باید قوی باشی هرجور که شده تهیونگ تاوان کارشو پس میده نترس
نمیدونستم چیکار کنم فقط امید وار بودم که مادربزرگم رو مثل هی رین از دست ندم
از زبان میسون
روی مبل نشسته بودم سعی کردم با آبجو خودم رو آروم کنم ولی فایده ای نداشت
هیچ وقت هیچ وقت انقد احساس بدبخت بودن نداشتم
تهیونگ توی چنگم بود بماند که از دستش دادم خواهرم هم برد حالا هم هی رین رو وسط این نقشه از دست دادم
دیگه چی داشتم؟ خواهرام که برای زندگیشون تلاش می کردم دیگه نبودن
برای چی باید تلاش می کردم؟ بدون هی رین نجات دادن ا/ت غیرممکن بود عقرب سیاه انقد قوی بود که منتظر بودم هر لحظه منو بکشه
۱۴.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.