متن چک نشده
THE SPY🌘🖤
PART|5۷
بعد از ده دقیقه پسر هنوز داشت در آغوش مرد گریه میکرد.
نمیدونست چرا داره گریه میکنه
چون ترسیده بود؟
چون فاصلهاش با مرگ فقط چندثانیه بوده؟
چون از همه چی خسته شده بود؟
چون گیج شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه؟
چون دربارهی احساساتش نسبت به پسری که الان کنارش نبود مطمئن نبود؟
نمیدونست نمیدونست....فقط میخواست یکجای آروم باشه و بخوابه.
- بسته دیگه
مرد با لحن آرومی درحالی که موهای پسر و نوازش میکرد گفت
پسر آروم سرشو آورد بالا و توی چشمای مرد زل زد
برای همهی خدمتکار هات انقدر مهربونی؟
- نه، تو تمام طول عمرم تو دومین نفری هستی که موهاشو نوازش میکنم.
و به نگاه کردن داخل چشمای پسر ادامه داد.
تهیونگ هم گیج بود، ازاین حسی که نمیفهمید از کجا سرنشات میگیره گیج بود.
از اون حس حسودیای که وقتی دید هلن جیمینوبوسیده و دستایی که میخواست گردن دختر بشکنه متعجب بود.
و حتی همین الان هم از لب هایی که میخواست لب های صورتی پسر رو ببوسه و قلبی که با جوهرش رضایت نامه مغزش رو امضا کرده بود هم متعجب بود.
ولی حالا دیگه رضایت مغزش رو گرفته بود، پس سمت پسر خم شد و لب هاشو روی اون پاستیل های صورتی رنگ قرار داد و از نرمیش چشماشو بست.
پسر با چشمای از حدقه بیرون زده به مرد نگاه کرد.
الان چه فاکی اتفاق افتاده بود؟
با نفس بند اومده به مرد نگاه میکرد و زمانی که تهیونگ سرشو آورد بالا و باچشمای خمار بهش نگاه کرد دکمه آف مغزش زده شد.
این احساسات نرمال بودن؟
شاید این یک رابطه ممنوعه بین پلیس و مافیا بود اما اون مرد که نمیدونست جیمین پلیسه،نه؟
فعلا میخواست به چیزی که میخواد برسه؛به احساسات و منطقش بعدا هم میتونست رسیدگی کنه.
پیرهن سفید رنگ مرد و به چنگ گرفت و سمت خودش کشید و ایندفعه جیمین بود که با قدرت لب هاشو روی لب های مرد گذاشت و بوسهی که پر از احساس،سردرگمی،اشتباه بود رو شروع کرد.
شاید اگه هیچوقت این بوسه رو شروع نمیکردند میتونستد از آیندهای که قرار بود مثل سایهای تاریکی روی زندگیشون بندازه و با دستی به نام سرنوشت گلوشون رو بگیره و خفهشون کنه فرار کنند....
هرچند با سرعت کم
دیدار اون دو از همون اول اشتباه بوده.
سرنوشت قلمش چیز دیگه ای رو تعیین کرده بوده....
حمایت ؟🤍🫂
PART|5۷
بعد از ده دقیقه پسر هنوز داشت در آغوش مرد گریه میکرد.
نمیدونست چرا داره گریه میکنه
چون ترسیده بود؟
چون فاصلهاش با مرگ فقط چندثانیه بوده؟
چون از همه چی خسته شده بود؟
چون گیج شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه؟
چون دربارهی احساساتش نسبت به پسری که الان کنارش نبود مطمئن نبود؟
نمیدونست نمیدونست....فقط میخواست یکجای آروم باشه و بخوابه.
- بسته دیگه
مرد با لحن آرومی درحالی که موهای پسر و نوازش میکرد گفت
پسر آروم سرشو آورد بالا و توی چشمای مرد زل زد
برای همهی خدمتکار هات انقدر مهربونی؟
- نه، تو تمام طول عمرم تو دومین نفری هستی که موهاشو نوازش میکنم.
و به نگاه کردن داخل چشمای پسر ادامه داد.
تهیونگ هم گیج بود، ازاین حسی که نمیفهمید از کجا سرنشات میگیره گیج بود.
از اون حس حسودیای که وقتی دید هلن جیمینوبوسیده و دستایی که میخواست گردن دختر بشکنه متعجب بود.
و حتی همین الان هم از لب هایی که میخواست لب های صورتی پسر رو ببوسه و قلبی که با جوهرش رضایت نامه مغزش رو امضا کرده بود هم متعجب بود.
ولی حالا دیگه رضایت مغزش رو گرفته بود، پس سمت پسر خم شد و لب هاشو روی اون پاستیل های صورتی رنگ قرار داد و از نرمیش چشماشو بست.
پسر با چشمای از حدقه بیرون زده به مرد نگاه کرد.
الان چه فاکی اتفاق افتاده بود؟
با نفس بند اومده به مرد نگاه میکرد و زمانی که تهیونگ سرشو آورد بالا و باچشمای خمار بهش نگاه کرد دکمه آف مغزش زده شد.
این احساسات نرمال بودن؟
شاید این یک رابطه ممنوعه بین پلیس و مافیا بود اما اون مرد که نمیدونست جیمین پلیسه،نه؟
فعلا میخواست به چیزی که میخواد برسه؛به احساسات و منطقش بعدا هم میتونست رسیدگی کنه.
پیرهن سفید رنگ مرد و به چنگ گرفت و سمت خودش کشید و ایندفعه جیمین بود که با قدرت لب هاشو روی لب های مرد گذاشت و بوسهی که پر از احساس،سردرگمی،اشتباه بود رو شروع کرد.
شاید اگه هیچوقت این بوسه رو شروع نمیکردند میتونستد از آیندهای که قرار بود مثل سایهای تاریکی روی زندگیشون بندازه و با دستی به نام سرنوشت گلوشون رو بگیره و خفهشون کنه فرار کنند....
هرچند با سرعت کم
دیدار اون دو از همون اول اشتباه بوده.
سرنوشت قلمش چیز دیگه ای رو تعیین کرده بوده....
حمایت ؟🤍🫂
۲.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.