(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 28
فیلیکس نگاهی به همسرش کرد این دفعه نگران اش شد یعنی کجاش درد میکنه که تا این حد درد میکشه نکنه مشکله جدییه
پس قدم اش رو سمته تخت برداشت بالا سره همسر اش ایستاد
فیلیکس : لی ات چیشده
همسرش چشمانش رو باز کرد و نگاهی به شوهرش کرد
ات : چیزی نیست
فیلیکس نگران گفت
فیلیکس : نه یه چیزی هست ولی به من نمیگی
این دفعه عصبی شد و با صدایه بمش گفت
فیلیکس: کافیه لی ات زود باش بگو نگارنم کردی
چه اتفاقی اوفتاده بود که لی فیلیکس نگران همسر اش شده خوده همسر اش هم شک شد بود
ات : راستش مثل.......... هیچی ولش کنید فینیکس رو میبرد تو اوتاق اش
فیلیکس عصبی تر شد و این دفعه صدا اش رو برد بالا
فیلیکس : هیچ وقت صدامو نبرده بودم بالا اما الان ببین
دیگه چیزی نگفت و دستشو گذاشت رویه پیشونی اش
و دیگه چیزی نگفت فینیکس شیطون رو بغل کرد از اوتاق خارج شد
بعد از چند مین وارده اوتاق شد
ات حس پشیمونی بهش دست داد
یعنی اگه میگفت که بخاطر عادت ماهانه درد داره شاید برایش چیزی میاورد که درد اش کم شه همسرش رویه تخت دراز کشیده بود و ملافه رو تا بالا شکم اش کشیده بود
فیلیکس سمته کمد لباس رفت
ات : آقای لی راستش میشه برام مسکن بیارین
فیلیکس لبخنده پوزخندی کرد و بهش نزدیک شد
فیلیکس : خوب برایه چی مسکن میخواهی
ات : راستش درد دارم
فیلیکس: کجات درد میکنه؟
همسرش اش با خجالت گفت
ات : خوب راستش بخاطر عادت ماهانه خوب هیچ وقت اینجوری درد نداشتم اما الان خیلی درد دارم
فیلیکس: خوب چرا این ماه اینجوری شدی؟؟
ات : نمیدونم ......مسکن میارین
فیلیکس سری تکون داد و سمته کشو کمد رفت مسکنی از کشو برداشت و به همسرش داد کمکش کرد تا رویه تخت بشینه و لیوان آب رو دست اش داد وقرص رو خورد دوباره رویه تخت دراز کشید
فیلیکس از رویه تخت بلند شد رفت سمته قسمت تخت خودش رویه تخت دراز کشید و نیم نگاهش رو سمته همسرش گرفت
اون از درد دست اش رو گذاشته بود رویه شکمش اش و چشمانش بسته بود فیلیکس بهش نزدیک شد و برایه اولین دفعه اون رو سمته خودش کشوند و سرش رو رویه بازو یه خودش گذاشت
همسرش تو حاله خودش نبود
یه دست اش رو گذاشت رویه شونش ات و به خودش بیشتر نزدیک اش کرد
فیلیکس: سعی کن بخوابی باشه
همسرش چیز نگفت و همینجوری در اغوشه شوهرش بود ❤
ادانه دارد
پارت 28
فیلیکس نگاهی به همسرش کرد این دفعه نگران اش شد یعنی کجاش درد میکنه که تا این حد درد میکشه نکنه مشکله جدییه
پس قدم اش رو سمته تخت برداشت بالا سره همسر اش ایستاد
فیلیکس : لی ات چیشده
همسرش چشمانش رو باز کرد و نگاهی به شوهرش کرد
ات : چیزی نیست
فیلیکس نگران گفت
فیلیکس : نه یه چیزی هست ولی به من نمیگی
این دفعه عصبی شد و با صدایه بمش گفت
فیلیکس: کافیه لی ات زود باش بگو نگارنم کردی
چه اتفاقی اوفتاده بود که لی فیلیکس نگران همسر اش شده خوده همسر اش هم شک شد بود
ات : راستش مثل.......... هیچی ولش کنید فینیکس رو میبرد تو اوتاق اش
فیلیکس عصبی تر شد و این دفعه صدا اش رو برد بالا
فیلیکس : هیچ وقت صدامو نبرده بودم بالا اما الان ببین
دیگه چیزی نگفت و دستشو گذاشت رویه پیشونی اش
و دیگه چیزی نگفت فینیکس شیطون رو بغل کرد از اوتاق خارج شد
بعد از چند مین وارده اوتاق شد
ات حس پشیمونی بهش دست داد
یعنی اگه میگفت که بخاطر عادت ماهانه درد داره شاید برایش چیزی میاورد که درد اش کم شه همسرش رویه تخت دراز کشیده بود و ملافه رو تا بالا شکم اش کشیده بود
فیلیکس سمته کمد لباس رفت
ات : آقای لی راستش میشه برام مسکن بیارین
فیلیکس لبخنده پوزخندی کرد و بهش نزدیک شد
فیلیکس : خوب برایه چی مسکن میخواهی
ات : راستش درد دارم
فیلیکس: کجات درد میکنه؟
همسرش اش با خجالت گفت
ات : خوب راستش بخاطر عادت ماهانه خوب هیچ وقت اینجوری درد نداشتم اما الان خیلی درد دارم
فیلیکس: خوب چرا این ماه اینجوری شدی؟؟
ات : نمیدونم ......مسکن میارین
فیلیکس سری تکون داد و سمته کشو کمد رفت مسکنی از کشو برداشت و به همسرش داد کمکش کرد تا رویه تخت بشینه و لیوان آب رو دست اش داد وقرص رو خورد دوباره رویه تخت دراز کشید
فیلیکس از رویه تخت بلند شد رفت سمته قسمت تخت خودش رویه تخت دراز کشید و نیم نگاهش رو سمته همسرش گرفت
اون از درد دست اش رو گذاشته بود رویه شکمش اش و چشمانش بسته بود فیلیکس بهش نزدیک شد و برایه اولین دفعه اون رو سمته خودش کشوند و سرش رو رویه بازو یه خودش گذاشت
همسرش تو حاله خودش نبود
یه دست اش رو گذاشت رویه شونش ات و به خودش بیشتر نزدیک اش کرد
فیلیکس: سعی کن بخوابی باشه
همسرش چیز نگفت و همینجوری در اغوشه شوهرش بود ❤
ادانه دارد
۳.۸k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.