کالج آتامان و سوسعم (پارت2)
آسیه: از جام پاش دم امل کنارم بود عمر هم رو تخت امل خوابیده بود ساعت 6 صبح بود رفتم عمرو بیدار کردم بلند شدیم صبحونه خوردبم عمر رفت امل رو گذاشت خونه زن عمو و با اگولجان و آیبیکه اومدن
اگولجان و آیبیکه: سلام
آسیه: سلام بچه ها صبحونه خوردین؟
آیبیکه: اره ما خوردیم...فقط یه چیزی یونی فرم نداریم ها
عمر: فکر اونجاشم کردم
آیبیکه عمر رفت سمت کیفش و 4 تا یونی فرم کامل اورد پوشیدیم و حرکت کردیم
با اتوبوس رسیدیم کارا رو انجام دادیم و آقایی به اسم استاد بوراک گفت بریم کدوم کلاس و ما رفتیم همونجا
ادامه دارد...
اگولجان و آیبیکه: سلام
آسیه: سلام بچه ها صبحونه خوردین؟
آیبیکه: اره ما خوردیم...فقط یه چیزی یونی فرم نداریم ها
عمر: فکر اونجاشم کردم
آیبیکه عمر رفت سمت کیفش و 4 تا یونی فرم کامل اورد پوشیدیم و حرکت کردیم
با اتوبوس رسیدیم کارا رو انجام دادیم و آقایی به اسم استاد بوراک گفت بریم کدوم کلاس و ما رفتیم همونجا
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.