ادامه رمان پارت 13
تروخدا یجوری بیا بالا ببینمت یه دل سیر بعلت کنم. با زوق نوشتم. باشه یجوری میام پیشت نوشت منتظرم خانمی با این حرفش ته دلم خالی شد بدو رفتم لباسامو عوض کردم و یه لباس شیک پوشیدم رفتم پیش مامانم. بهش گفتم مامانی. گفت جانم بگو. گفتم میشه برا آقا معلم غذا بدی ببرم گفت برا چی گفتم هیچی گناه داره کسی نیست واسش غذا بپزه مامانم گفت. باشه صبر کن برنج دم بکشه براش ببره گفتم چشم رفتم پیش داداشم و بهش تبریک گفتم که گفت چند بار تبریک می گی بچه گفتم خو خیلی حال میده قرار عمه بشم عمه فداش بشه که زن داداشم گفت. خدا نکنه
گفتم کاشک به تو بره
گفت چرا گفتم آخه اگه به داداش من بره زشت می شه. که همه. خندیدن داداشم گفت من زشتم. خواستم جوابشو بدم که مامانم گفت بیا این غذا رو به بر براش رفتم دیدم توی یه سینی فسنجون و برنج با یه کاسه ترشی بود برداشتم و به سرعت به سمتش رفتم در نزده رفتم تو که روی کاناپه نشسته بود وخیره به تلویزیونی که خاموش بود سینی رو گزاشتم رو میز و با صدای. بلند سلام مردم که فکر کنم یه متری بالا پرید گفت چی میکنی بچه قلبم درد گرفت با ناز گفتم خدانکنه. دستاشو باز کرد و گفت بیا بغلم. رفتم توی بغلش نشستم یه آرامشی که نمی دونم چطوری بگم. تنش داغ داغ بود قلبش محکم به سینش می خورد آروم آروم مو هامو نوازش کرد خودمو توی فشردم که آروم گفت ..
گفتم کاشک به تو بره
گفت چرا گفتم آخه اگه به داداش من بره زشت می شه. که همه. خندیدن داداشم گفت من زشتم. خواستم جوابشو بدم که مامانم گفت بیا این غذا رو به بر براش رفتم دیدم توی یه سینی فسنجون و برنج با یه کاسه ترشی بود برداشتم و به سرعت به سمتش رفتم در نزده رفتم تو که روی کاناپه نشسته بود وخیره به تلویزیونی که خاموش بود سینی رو گزاشتم رو میز و با صدای. بلند سلام مردم که فکر کنم یه متری بالا پرید گفت چی میکنی بچه قلبم درد گرفت با ناز گفتم خدانکنه. دستاشو باز کرد و گفت بیا بغلم. رفتم توی بغلش نشستم یه آرامشی که نمی دونم چطوری بگم. تنش داغ داغ بود قلبش محکم به سینش می خورد آروم آروم مو هامو نوازش کرد خودمو توی فشردم که آروم گفت ..
۵.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.