یین و یانگ (پارت ۱۴)
همینجور داشتم از یه گوشه نگاه می کردم که یهو متوجه یه پسر با دوستاش شدم . پسره بدجور بهم زل زده بود . یکم معذب شدم و جامو عوض کردم . ولی بازم به زل زدنش ادامه داد ، به جاهای بدی نگاه می کرد . کمکم خودشو بهم نزدیک کرد . ازسیدم برای همین سویون رو کشون کشون با خودم بردم بیرون و برگشتیم خونه . سویون هنوز گیج و مست بود . ولی وقت مست می کرد خیلی کیوت می شد . انقدر کیوت بازی درآورد که خنده ام گرفتم . آدرس خونه شونو بلد نیستم پس بهتره امشب رو پیش خودم بمونه . جا انداختم و درازش کردم . مجبور شدم دست و پاش رو بگیرم تا بلند نشه . وقتی خوابش برد ، ساعت کوک کردم و خودم هم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم .
(فردا صبح )
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم . ساعت ۶ بود . سویون رو بیدار کردم تا بره خونه چون ساعت ۸ باید میومد مدرسه . سویون رو فرستا م و آماده شدم تا برم مدرسه . *** مدرسه عادی و بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت ،(البته اگه نگاه های چپ چپ اون دختره چو اون وو رو توی تمام کلاس ها نادیده بگیریم) تا زنگ سوم که ورزش داشتیم . لباس های ورزشیمون رو پوشیدیم و رفتیم داخل حیاط. بعد گرم کردن ، معلم گفت : برای باز باید ۲ تا تیم تشکیل بدین.
یهو ۲ نفر دعواشون شد . حدس بزنید سر چی . سر اینکه من توی کدوم تیم باشم! دعواشون اونقدر بیخ دار شد که رفتم وسط و داد زدم : بسه! اصلا من میرم با سویون شطرنج بازی می کنم ! اون وو چشاشو توی کاسه چرخوند و گفت : باز این اومد . نخود هر آش . دست سویون رو گرفتم و رفتیم اتاق ورزش . قضیه داشت یکم پیچیده می شد .
( شب )
خیلی استرس فردا رو دارم . فردا قراره اودیشن بدم و مطمئن نیستم بتونم . یعنی مطمئنم فقط نمیدونم چرا انقدر استرس دارم . کل روز رو تمرین کردم تا آماده باشم . فقط امیدوارم گند نزنم .
(فردا بعدازظهر)
توی مدرسه کلا توی هپروت بودم چون خیلی استرس داشتم و به بعد از ظهر فکر می کردم . ناهار زیاد نخوردم که سنگین نباشم . حدودای ساعت ۵ بود که آماده شدم و رفتم . یه شلوار بگ سیاه پوشیدم با یه تیشرت سفید و به سویشرت بژ روش . با اتوبوس رفتم کمپانی. قبل از اینکه برم داخل ، یکم فکر کردم . یعنی قبول می شدم ؟ نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل ...
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برام بنویسین ادامه بدم یا نه ؟
(فردا صبح )
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم . ساعت ۶ بود . سویون رو بیدار کردم تا بره خونه چون ساعت ۸ باید میومد مدرسه . سویون رو فرستا م و آماده شدم تا برم مدرسه . *** مدرسه عادی و بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت ،(البته اگه نگاه های چپ چپ اون دختره چو اون وو رو توی تمام کلاس ها نادیده بگیریم) تا زنگ سوم که ورزش داشتیم . لباس های ورزشیمون رو پوشیدیم و رفتیم داخل حیاط. بعد گرم کردن ، معلم گفت : برای باز باید ۲ تا تیم تشکیل بدین.
یهو ۲ نفر دعواشون شد . حدس بزنید سر چی . سر اینکه من توی کدوم تیم باشم! دعواشون اونقدر بیخ دار شد که رفتم وسط و داد زدم : بسه! اصلا من میرم با سویون شطرنج بازی می کنم ! اون وو چشاشو توی کاسه چرخوند و گفت : باز این اومد . نخود هر آش . دست سویون رو گرفتم و رفتیم اتاق ورزش . قضیه داشت یکم پیچیده می شد .
( شب )
خیلی استرس فردا رو دارم . فردا قراره اودیشن بدم و مطمئن نیستم بتونم . یعنی مطمئنم فقط نمیدونم چرا انقدر استرس دارم . کل روز رو تمرین کردم تا آماده باشم . فقط امیدوارم گند نزنم .
(فردا بعدازظهر)
توی مدرسه کلا توی هپروت بودم چون خیلی استرس داشتم و به بعد از ظهر فکر می کردم . ناهار زیاد نخوردم که سنگین نباشم . حدودای ساعت ۵ بود که آماده شدم و رفتم . یه شلوار بگ سیاه پوشیدم با یه تیشرت سفید و به سویشرت بژ روش . با اتوبوس رفتم کمپانی. قبل از اینکه برم داخل ، یکم فکر کردم . یعنی قبول می شدم ؟ نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخل ...
#فیک_بی_تی_اس#جونگ_کوک
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برام بنویسین ادامه بدم یا نه ؟
۷.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.