part 177
#part_177
#فرار
عجز و حس کردم جنگ بین غرور و دلم نیکا کاملا بهم ریخته بود و چقدر از مامانم ممنون بودم که کاری که میخواستم بکنمو زودتر از من انجام داد اصلا نمیشد غرورمو نادیده بگیرم ولی بازم وقتی گوشمو تیز کردم صدای هق هقشو راحت شنیدم با خودخواهی تمام فکرکردم که نیکا فقط با آغوش من اروم میشه وبلاخره بلند شدم رفتم تو آشپزخونه و بی حرف مقابل چشمای بهت زده مامانم محکم نیکارو کشیدم تو ب*غ*لم اونقدر بدن ظریفشو به خودم فشار دادم که اروم گرفت اصلا برام مهم نبود که واقعا ارامش داشت یا از خجالت بود که اروم شد ولی یه حسی با غرور ته دلم داد میزد (اون فقط با تو اروم میشه) این دختر داشت زیادی برنامه هامو بهم میریخت اروم و با خجالت برگشت سمت جای قبلی مامانم ولی نبود مامانم خیلی وقت بود با لبخند و اطمینان تنهامون گذاشته بود رفتار عجیب مادرم منو به شک مینداخت ولی اونقدر درگیر بودم که حتی نمیخواستم بهش فکر کنم الان تنها کارو دغدغم این بود که امروز به این دوتا چشم خوشرنگ که بهم خیره شده بود بفهمونم باید امروز و همینجا بهم محرم بشیم دلیلی نداشتم و حتی نمیخواستم به دلیلشم فکر کنم چون نتیجش کلافم میکرد نمیخواستم به چیزی فکر کنم ..
****
(نیکا)
هول شدم خیلی وقت بود بهم خیره شده بودیم منم زل زده بودم تو چشماش اروم و با خجالت گفتم
- ب...بهتره بریم
خواستم برم که دستمو گرفت و مجبورم کرد برگردم مطمئن و با ارامش زل زد توی چشمام
- بسپارش به من پشیمون نمیشی بهم اعتماد کن
اونقدر لحنش جدی و مطمئن بود که دیگه چیزی نتونستم بگم فقط لبخند مصنوعی زدم و سرمو انداختم پایین اونم دستمو کشید و باهم شونه به شونه رفتیم کنار بقیه همه با محبت نگام میکردن خداروشکر کسی به روم نیورد منم فقط لبخند میزدم شاید فکر کرده بودن دلتنگ پدر و مادرم شده بودم بزار فکر کنن باز نشستم کنار ارسلان و دوباره همون کلمه های عربی
#فرار
عجز و حس کردم جنگ بین غرور و دلم نیکا کاملا بهم ریخته بود و چقدر از مامانم ممنون بودم که کاری که میخواستم بکنمو زودتر از من انجام داد اصلا نمیشد غرورمو نادیده بگیرم ولی بازم وقتی گوشمو تیز کردم صدای هق هقشو راحت شنیدم با خودخواهی تمام فکرکردم که نیکا فقط با آغوش من اروم میشه وبلاخره بلند شدم رفتم تو آشپزخونه و بی حرف مقابل چشمای بهت زده مامانم محکم نیکارو کشیدم تو ب*غ*لم اونقدر بدن ظریفشو به خودم فشار دادم که اروم گرفت اصلا برام مهم نبود که واقعا ارامش داشت یا از خجالت بود که اروم شد ولی یه حسی با غرور ته دلم داد میزد (اون فقط با تو اروم میشه) این دختر داشت زیادی برنامه هامو بهم میریخت اروم و با خجالت برگشت سمت جای قبلی مامانم ولی نبود مامانم خیلی وقت بود با لبخند و اطمینان تنهامون گذاشته بود رفتار عجیب مادرم منو به شک مینداخت ولی اونقدر درگیر بودم که حتی نمیخواستم بهش فکر کنم الان تنها کارو دغدغم این بود که امروز به این دوتا چشم خوشرنگ که بهم خیره شده بود بفهمونم باید امروز و همینجا بهم محرم بشیم دلیلی نداشتم و حتی نمیخواستم به دلیلشم فکر کنم چون نتیجش کلافم میکرد نمیخواستم به چیزی فکر کنم ..
****
(نیکا)
هول شدم خیلی وقت بود بهم خیره شده بودیم منم زل زده بودم تو چشماش اروم و با خجالت گفتم
- ب...بهتره بریم
خواستم برم که دستمو گرفت و مجبورم کرد برگردم مطمئن و با ارامش زل زد توی چشمام
- بسپارش به من پشیمون نمیشی بهم اعتماد کن
اونقدر لحنش جدی و مطمئن بود که دیگه چیزی نتونستم بگم فقط لبخند مصنوعی زدم و سرمو انداختم پایین اونم دستمو کشید و باهم شونه به شونه رفتیم کنار بقیه همه با محبت نگام میکردن خداروشکر کسی به روم نیورد منم فقط لبخند میزدم شاید فکر کرده بودن دلتنگ پدر و مادرم شده بودم بزار فکر کنن باز نشستم کنار ارسلان و دوباره همون کلمه های عربی
۲.۲k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.