magical land
part¹⁷
استاد:خب برای شما بچه های شیطون ارزوی خوشبختی میکنم خب برای جشن اخر سال قراره برای بهترین کادو رئیس اصلی دانشگاه که کسی ندیده اون رو شما ببینین
جیمین:خب چرا وقتی کسی ندیدتش ما باید ببینمیش
استاد:اون خواست به مژدگونی بزرگ برای شما انجام بده مشکلی هست پارک؟
جیمین:من با هیچی مشکل ندارم
لیا:اصلا بیا برای نشناختنت این ماسکو بزن
جیمین:قرار همین کارو بکنم
استاد:جلسه وسط سالن رو بزارین کنار بیاین بریم سالن مخفی
جیمین:من برم یه چیزی بردارم و بیام جونگ کوک توی او سالن مخفی رو بلدی به استاد نشون بده تا از کسی نپرسه
کوک:استاد بیاین از اینور
پسرک کوچک داستان ما به سمت حیاط روانه شد و از جی هیون خواست تا کیفش رو بهش بده و بعد از اون کیفش رو برداشت و ماسکش رو زد و به سمت سالن بزرگ ولی مخفی قدم برداشت همونطور که سرش توی گوشی جدید برند سامسونگ که تازه خریده بودش به یه مرد مشکی پوش که ماسک زده بود خورد از اون مرد عذرخواهی کرد و دوباره حرکت کرد یه چیزی ذهنش رو درگیر کرده بود و این بود که چرا اون مرد داره با مدیر دانشگاه حرف میزنه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش در اسانسور که به سمت انبار هست رفت و دکمه قرمز رو فشار داد درسته اونجا سالن مخفی بود بعد از ایستادن اسانسور از اسانسور خارج شد و راه رفت تا به سالن بزرگ رسید در سالن رو باز کرد و بدون توجه به کسی رفت ردیف اول چون ردیف اخر خیلی بیشتر تو دید بود بعد از چند دقیقه یکی از ه.ر.ز.ه های کلاس خواست کنار پسر بشینه که جونگکوک سریع اومد کنار جیمین نشست جیمین به کسی محل نداد و مشغول بازی با گوشی اش بود که مدیر وارد سالن شد
مدیر:خب بچه ها همه ساکت باشن رئیس دانشگاه اومده و الان بیرون منتظره
پسرک کوچک داستان ما یکمی از ابش رو خورد که همزمان با اون رئیس دانشگاه وارد شد پسرک تعجب کرده و هنوز ابش رو غورت نداده ماسکش رو زد و از جاش بلند شد که ناگهان رئیس دانشگاه شروع به حرف زدن کرد
یونگی:سلام به همه این افتخار بزرگیه که توی این همه مدت بالاخره رئیس دانشگاهتون رو میبینین جشن اخر سال رو بهتون تبریک میگم"سرد"
کوک: اِ جیمین یونگی"اروم"
جیمین:شاید اون نباشه ولی به هرحال من دارم میرم"اروم"
یونگی:خب سوالی دارین بپرسین
سولی:اسمتون چیه
یونگی:مین یونگی
با گفتن اسم پسر بزرگ پسر کوچک سر جایش خوشکش زد و بهت زده به اون نگاه کرد
مدیر:چرا اینجا اینجوری وایسادی بچه ای که ماسک زدی و نمیدونم کی هستی
جیمین:خفه شید من کار دارم
همه:"ساکت شدن"
سوها:قربان چند سالتونه
یونگی:۲۴ سالمه
کوک:دوستتون کجاست
مدیر:جئون این چه سوالیه دیگه
کوک:خب مامانم با مامان رئیس دانشگاه دوسته بعد این دراز همه جا با دوستشه
میسو:اسکل چرا دیگه میگی دراز
کوک:
استاد:خب برای شما بچه های شیطون ارزوی خوشبختی میکنم خب برای جشن اخر سال قراره برای بهترین کادو رئیس اصلی دانشگاه که کسی ندیده اون رو شما ببینین
جیمین:خب چرا وقتی کسی ندیدتش ما باید ببینمیش
استاد:اون خواست به مژدگونی بزرگ برای شما انجام بده مشکلی هست پارک؟
جیمین:من با هیچی مشکل ندارم
لیا:اصلا بیا برای نشناختنت این ماسکو بزن
جیمین:قرار همین کارو بکنم
استاد:جلسه وسط سالن رو بزارین کنار بیاین بریم سالن مخفی
جیمین:من برم یه چیزی بردارم و بیام جونگ کوک توی او سالن مخفی رو بلدی به استاد نشون بده تا از کسی نپرسه
کوک:استاد بیاین از اینور
پسرک کوچک داستان ما به سمت حیاط روانه شد و از جی هیون خواست تا کیفش رو بهش بده و بعد از اون کیفش رو برداشت و ماسکش رو زد و به سمت سالن بزرگ ولی مخفی قدم برداشت همونطور که سرش توی گوشی جدید برند سامسونگ که تازه خریده بودش به یه مرد مشکی پوش که ماسک زده بود خورد از اون مرد عذرخواهی کرد و دوباره حرکت کرد یه چیزی ذهنش رو درگیر کرده بود و این بود که چرا اون مرد داره با مدیر دانشگاه حرف میزنه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش در اسانسور که به سمت انبار هست رفت و دکمه قرمز رو فشار داد درسته اونجا سالن مخفی بود بعد از ایستادن اسانسور از اسانسور خارج شد و راه رفت تا به سالن بزرگ رسید در سالن رو باز کرد و بدون توجه به کسی رفت ردیف اول چون ردیف اخر خیلی بیشتر تو دید بود بعد از چند دقیقه یکی از ه.ر.ز.ه های کلاس خواست کنار پسر بشینه که جونگکوک سریع اومد کنار جیمین نشست جیمین به کسی محل نداد و مشغول بازی با گوشی اش بود که مدیر وارد سالن شد
مدیر:خب بچه ها همه ساکت باشن رئیس دانشگاه اومده و الان بیرون منتظره
پسرک کوچک داستان ما یکمی از ابش رو خورد که همزمان با اون رئیس دانشگاه وارد شد پسرک تعجب کرده و هنوز ابش رو غورت نداده ماسکش رو زد و از جاش بلند شد که ناگهان رئیس دانشگاه شروع به حرف زدن کرد
یونگی:سلام به همه این افتخار بزرگیه که توی این همه مدت بالاخره رئیس دانشگاهتون رو میبینین جشن اخر سال رو بهتون تبریک میگم"سرد"
کوک: اِ جیمین یونگی"اروم"
جیمین:شاید اون نباشه ولی به هرحال من دارم میرم"اروم"
یونگی:خب سوالی دارین بپرسین
سولی:اسمتون چیه
یونگی:مین یونگی
با گفتن اسم پسر بزرگ پسر کوچک سر جایش خوشکش زد و بهت زده به اون نگاه کرد
مدیر:چرا اینجا اینجوری وایسادی بچه ای که ماسک زدی و نمیدونم کی هستی
جیمین:خفه شید من کار دارم
همه:"ساکت شدن"
سوها:قربان چند سالتونه
یونگی:۲۴ سالمه
کوک:دوستتون کجاست
مدیر:جئون این چه سوالیه دیگه
کوک:خب مامانم با مامان رئیس دانشگاه دوسته بعد این دراز همه جا با دوستشه
میسو:اسکل چرا دیگه میگی دراز
کوک:
۱.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.