رمان ازدواج اجباری پارت 24
مین چو_ همین الان ات میزاری پیان یا بهش شلیک میکنم انگار اونیک گرفتم بچه بود و ای دادشی داشت که باهاشونه دادش بهم گفت
ولش میکنی یا بهت شلیک میکنم
مین چو_ شلیکی کنی دادشتو میکشم
جونگکوک_ اهایی ریلکس ات گذاشت پایین بیا گذاشتمش
مین چو_ ازش درو شو
جونگکوک_ باشه ای چند قدیمو رفتم عقب
مین چو_ بازم برو عقب
جونگکوک_ بازم رفتم عقب
مین چو_ پسر با خودم راه افتادم بهش گفتم راه بیافتد
داشتم راه میرفتیم به ات رسیدم پسرو راه کردم خاستم اتو بگیرم که یک بهم شلیک کرد هیچی نفهمیدم تو زمین افتادم بعد جونگکوک اومد بالا سرم احمق چرا شلیک کردی قربان حواسم نبود مین چو خوبی مین چووو صداشو میشندیم اخرین حرفمو بهش زدم با لبخند
مین چو_ من برا اینک از بچهگی عاشقت شدم ناراحت نیستم و افتاق خوشحالم که تو زندگیم بودی تو بااس خوشحالیم بودی
جونگکوک_ مین چو من واقعان با گریه منو ببخشد
مین چو_ دوست دارم بعد معلوم نیست چی شده نفسم بالا نمیموده چشم هیچی نمیدوستم بینم
جونگکوک_ مین چو نفس بکش مین چو چشمت باز کن تروخداا
ان هیجون_ اومدم بینم زندست یا ن یکم رفتم جلو قلبش کار نمیکنه مردد اون مرددد
ان هیجون_ قربان اون مرد
جونگکوک_ نههههه تروخدا مین چو چشمات باز کن از اعصابنیت رفتم جلو اونیک بهش شلیک کردووو او دستم گرفتم خواستم اونا بزنم که
ولش میکنی یا بهت شلیک میکنم
مین چو_ شلیکی کنی دادشتو میکشم
جونگکوک_ اهایی ریلکس ات گذاشت پایین بیا گذاشتمش
مین چو_ ازش درو شو
جونگکوک_ باشه ای چند قدیمو رفتم عقب
مین چو_ بازم برو عقب
جونگکوک_ بازم رفتم عقب
مین چو_ پسر با خودم راه افتادم بهش گفتم راه بیافتد
داشتم راه میرفتیم به ات رسیدم پسرو راه کردم خاستم اتو بگیرم که یک بهم شلیک کرد هیچی نفهمیدم تو زمین افتادم بعد جونگکوک اومد بالا سرم احمق چرا شلیک کردی قربان حواسم نبود مین چو خوبی مین چووو صداشو میشندیم اخرین حرفمو بهش زدم با لبخند
مین چو_ من برا اینک از بچهگی عاشقت شدم ناراحت نیستم و افتاق خوشحالم که تو زندگیم بودی تو بااس خوشحالیم بودی
جونگکوک_ مین چو من واقعان با گریه منو ببخشد
مین چو_ دوست دارم بعد معلوم نیست چی شده نفسم بالا نمیموده چشم هیچی نمیدوستم بینم
جونگکوک_ مین چو نفس بکش مین چو چشمت باز کن تروخداا
ان هیجون_ اومدم بینم زندست یا ن یکم رفتم جلو قلبش کار نمیکنه مردد اون مرددد
ان هیجون_ قربان اون مرد
جونگکوک_ نههههه تروخدا مین چو چشمات باز کن از اعصابنیت رفتم جلو اونیک بهش شلیک کردووو او دستم گرفتم خواستم اونا بزنم که
۴.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.