MY ONLY LOVE
پارت 3
(ویو ریکی ) بعد از حرف زدن با جونگوون زنگ خورد و رفتیم تو کلاسامون یورا هم با دوستاش وارد کلاس شد و همه سر جاشون نشستن زنگ اخر بود و گفتن دبیر نمیاد همه خوشحال بودن مثل همیشه ری اکشن خاصی نداشتم ولی ذوق از چش یورا میبارید بعد دوستاش خاستن مثل بقیه برن تو حیاط و وقت بگذرونن و بازی کنن ولی خوب یورا خوشش نمیومد و گفت تو کلاس میمونه .
کلاس خالی شد و فقط من و یورا موندیم 15دقیقه ساکت بودیم و اون فقط تو دفترش خط خطی میکرد ( ادمین : کرم دارد )
حوصلم سر رفت و شروع کردم حرف زدن باهاش
ریکی : چرا باهاشون نرفتی
یورا : چون بازیشون قمار سر خودشونو و اموالشونه من مال و اموال خاصی ندارم و تازه میترسم سر خودم شرط ببندم
ریکی : خوب چی میشد اگه سر خودت شرط میبستی
یورا : دیوونه ای ها ( ادمین : خودتی دختره سگ از خوداتم باشه ) اگه سر خودم شرط ببندم ممکنه هر بلایی سرم بیارن
ریکی : اها
(نیم ساعت بعد )
ریکی : خستم شد یچی بگو . تو ازمنم تو بازی سکوت بهتری
یورا : خوب چی بگم
ریکی نمیدونم
یورا : میای بازی کنیم
ریکی : مگه من بچم
یورا : بازی بچگونه نگفتم
ریکی : تا نیم ساعت پیش که از بازی و قمار میترسیدی
یورا : من که نخواستم قمارکنم اصن ولش کن
ریکی : باشه باشه اذیتت کردم بیا هر بازی که بگی رو انجام میدم فقط حوصلم پوکید یکاری کن
یورا : باشه بیا جرعت حقیقت
ریکی : جرعتو نیستم
یوار : باش فقط حقیقت
ریکی : اکی
(ویو ریکی ) بعد از حرف زدن با جونگوون زنگ خورد و رفتیم تو کلاسامون یورا هم با دوستاش وارد کلاس شد و همه سر جاشون نشستن زنگ اخر بود و گفتن دبیر نمیاد همه خوشحال بودن مثل همیشه ری اکشن خاصی نداشتم ولی ذوق از چش یورا میبارید بعد دوستاش خاستن مثل بقیه برن تو حیاط و وقت بگذرونن و بازی کنن ولی خوب یورا خوشش نمیومد و گفت تو کلاس میمونه .
کلاس خالی شد و فقط من و یورا موندیم 15دقیقه ساکت بودیم و اون فقط تو دفترش خط خطی میکرد ( ادمین : کرم دارد )
حوصلم سر رفت و شروع کردم حرف زدن باهاش
ریکی : چرا باهاشون نرفتی
یورا : چون بازیشون قمار سر خودشونو و اموالشونه من مال و اموال خاصی ندارم و تازه میترسم سر خودم شرط ببندم
ریکی : خوب چی میشد اگه سر خودت شرط میبستی
یورا : دیوونه ای ها ( ادمین : خودتی دختره سگ از خوداتم باشه ) اگه سر خودم شرط ببندم ممکنه هر بلایی سرم بیارن
ریکی : اها
(نیم ساعت بعد )
ریکی : خستم شد یچی بگو . تو ازمنم تو بازی سکوت بهتری
یورا : خوب چی بگم
ریکی نمیدونم
یورا : میای بازی کنیم
ریکی : مگه من بچم
یورا : بازی بچگونه نگفتم
ریکی : تا نیم ساعت پیش که از بازی و قمار میترسیدی
یورا : من که نخواستم قمارکنم اصن ولش کن
ریکی : باشه باشه اذیتت کردم بیا هر بازی که بگی رو انجام میدم فقط حوصلم پوکید یکاری کن
یورا : باشه بیا جرعت حقیقت
ریکی : جرعتو نیستم
یوار : باش فقط حقیقت
ریکی : اکی
۱.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.