Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون آب دهانش را قورت میدهد و لرزی به بدنش می افتد ... : به گوشم فرمانده !
جونگ کوک نگاهی به یومی می اندازد و دختر متوجه اضافی بودنش میشود... : اـــــم ... من برم دو کیلو نخود سیاه بخرم ، برمیگردم !
مویون ابرویی بالا انداخت و در انتظار حرف جونگ کوک ماند ...
+مویونا ... امشب ساعت هشت لطف کن و بیا کافه سوجانگ ... فکر کنم آدرسشو داری...
...................................................
"کافه سوجانگ "
جونگکوک پس از چند دقیقه مِن و مِن کردن آهی کشید و به نجوایانه گفت : مویونا ! همیشه واسم عجیب بود چطور میشه که تو از کسی خوشت بیاد و دیوانه وار عاشقش بشی ... اونم در نگاه اول ! میدونی... این تا زمانی واسم عجیب بود که تورو دیدم و عجیب تر اینکه سیزده سال عاشقت بودم و هیچی نگفتم...
جونگ کوک با دیدن اشک های جاری معشوقه اش به سمتش رفت ...
صندلی را به طرف خود چرخاند و دخترک را در آغوش کشید ، مویون پیراهن مردانه عشقش را چنگ زد با لکنت گفت : جـــــ ... جونگکوکا ! ا...احیانا این که به ماموریت جدیدمون ربطی نداره هوم؟
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
مویون آب دهانش را قورت میدهد و لرزی به بدنش می افتد ... : به گوشم فرمانده !
جونگ کوک نگاهی به یومی می اندازد و دختر متوجه اضافی بودنش میشود... : اـــــم ... من برم دو کیلو نخود سیاه بخرم ، برمیگردم !
مویون ابرویی بالا انداخت و در انتظار حرف جونگ کوک ماند ...
+مویونا ... امشب ساعت هشت لطف کن و بیا کافه سوجانگ ... فکر کنم آدرسشو داری...
...................................................
"کافه سوجانگ "
جونگکوک پس از چند دقیقه مِن و مِن کردن آهی کشید و به نجوایانه گفت : مویونا ! همیشه واسم عجیب بود چطور میشه که تو از کسی خوشت بیاد و دیوانه وار عاشقش بشی ... اونم در نگاه اول ! میدونی... این تا زمانی واسم عجیب بود که تورو دیدم و عجیب تر اینکه سیزده سال عاشقت بودم و هیچی نگفتم...
جونگ کوک با دیدن اشک های جاری معشوقه اش به سمتش رفت ...
صندلی را به طرف خود چرخاند و دخترک را در آغوش کشید ، مویون پیراهن مردانه عشقش را چنگ زد با لکنت گفت : جـــــ ... جونگکوکا ! ا...احیانا این که به ماموریت جدیدمون ربطی نداره هوم؟
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
#Park_Jiyoon
۲.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.