برادر غیرتی من
پارت ۵
یون حتی اهمیت هم نداد
ته : منتظر تو بودیم
یون جواب هم نداد
ا/ت : بچرخ ببینم جواب مارو بده
ته : جواب بده پسره ی عوضی
ا/ت : با تو هستیم
یونا : آروم باشید
یونا : یون ماسکتو بکش پایین
سرشو به نشونه نه تکون داد
یونا : هنوز هم با ما حرف نمی زنی
یون : س س سخ سخته
یونا : باشه فهمیدم
ته : حرف بزن پسره ی ه.ر.ز.ه
دیدم یون چشماش پر اشک شد اما چیزی نگفت و رفت توی اتاق
یونا : این چه کاریه
ته : چی چه کاریه
یونا : خب اگه می تونست حرف بزنه و حرف زدن براش سخت نبود جوابتون رو می داد
ا/ت : دخترم تو عصبانی نشو ما می یم معذرت خواهی می کنیم
یونا : باشه ( با خنده)
ویوی ته
بعد این حرف ا/ت رفتی تو اتاق یون
ته : یون پسرم
یون : ( سکوت کرده و جواب نمیده )
ته : نمی خوای جواب بدی
که یون به نشونه ی نه سرشو تکون داد
ا/ت : اشکال نداره فقط بگو کجا بودی
روی کاغذ نوشت
یون :بار بودم
ته : هانننننن به چه دلیل رفتی بار
که دوباره نوشت
یون : ببخشید ولی یکی منو بیهوش کرد و به زور برد بار وقتی بیدار شدم دیدم که تو بارم
ته : خب باهات چیکار کردن
دوباره نوشت
یون : سعی داشتن ببوسنم
ته : تو چیکار کردی
نوشت
یون : من نزاشتم ولی به جاش منو زدن
ته : ببینم
که لباسشو در اورد یا زخمی بود یا کبود شده بود
بعضی از جا های زخمش هنوز خون می اومد
یون : چ چ چی چی شده ب ب با م م من مهربون شدید
ا/ت : هیچی همین طوری
که یه خنده ی عجیبی به روی لب یون نشست
تا الان خنده ی یون رو ندیده بودیم
اومد لباسشو بپوشه که
ا/ت : وایسا هنوز بدنت خون میاد تو هنوز خوب نشدی
یون : م م م من خ خ خوبم
و از اتاق یون رفتیم بیرون
ادمین : الان با شخصیتی به نام هو جو آشنا میشوید که پسر خوبی هست که عاشق یون هست و اون تو بار سعی داشت یون رو ببوسه
و یون نزاشت و اون یون رو زده و برای بار دوم پسر خوبیه
ویوی یون
می خواستم برم بخوابم که اون پسره که تو بار دیدم از پنجره اومد تو و نزدیکم شد
یون : و و ولم کن
هوجو: هیس من کاریت ندارم
که بهم نزدیک شد و سرشو تو گودی گردنم کرد
یون : م م میدونم ت تو خ خ خ خوناشامی
هوجو : من به خونت احتیاج دارم
یون : ا اما اون موقع میمیرم
نزاشت دامه بدم و دندونای نیشش رو تو گردنم فرو کرد
یون : ا ییییی
که با دستش دهنمو گرفت
هوجو : هیس کوچولو
یون : م م من ک ک کوچولو ن ن نیستم ۱۸ سالمه
هوجو : کوچولویی من ۲۴ سالمه
باورم نمیشه اون شش سال از من بزرگ تره
هوجو : ترسیدی
یون : ................
یون : ن نه ( با ترس )
هوجو : معلومه
یون : می خوای باهام چیکار کنی
هوجو : شاید مال خودم کنمت
یون : من شش سال از تو کوچیک ترم
هوجو : باشی کوچولو ( چونه ی یون رو گرفت )
یون : ای ای ولم ک........
که منو بوسید
یون : خجالت نمی کشی یه نفر که کوچیک تر خودتو می بوسی
هوجو :
یون حتی اهمیت هم نداد
ته : منتظر تو بودیم
یون جواب هم نداد
ا/ت : بچرخ ببینم جواب مارو بده
ته : جواب بده پسره ی عوضی
ا/ت : با تو هستیم
یونا : آروم باشید
یونا : یون ماسکتو بکش پایین
سرشو به نشونه نه تکون داد
یونا : هنوز هم با ما حرف نمی زنی
یون : س س سخ سخته
یونا : باشه فهمیدم
ته : حرف بزن پسره ی ه.ر.ز.ه
دیدم یون چشماش پر اشک شد اما چیزی نگفت و رفت توی اتاق
یونا : این چه کاریه
ته : چی چه کاریه
یونا : خب اگه می تونست حرف بزنه و حرف زدن براش سخت نبود جوابتون رو می داد
ا/ت : دخترم تو عصبانی نشو ما می یم معذرت خواهی می کنیم
یونا : باشه ( با خنده)
ویوی ته
بعد این حرف ا/ت رفتی تو اتاق یون
ته : یون پسرم
یون : ( سکوت کرده و جواب نمیده )
ته : نمی خوای جواب بدی
که یون به نشونه ی نه سرشو تکون داد
ا/ت : اشکال نداره فقط بگو کجا بودی
روی کاغذ نوشت
یون :بار بودم
ته : هانننننن به چه دلیل رفتی بار
که دوباره نوشت
یون : ببخشید ولی یکی منو بیهوش کرد و به زور برد بار وقتی بیدار شدم دیدم که تو بارم
ته : خب باهات چیکار کردن
دوباره نوشت
یون : سعی داشتن ببوسنم
ته : تو چیکار کردی
نوشت
یون : من نزاشتم ولی به جاش منو زدن
ته : ببینم
که لباسشو در اورد یا زخمی بود یا کبود شده بود
بعضی از جا های زخمش هنوز خون می اومد
یون : چ چ چی چی شده ب ب با م م من مهربون شدید
ا/ت : هیچی همین طوری
که یه خنده ی عجیبی به روی لب یون نشست
تا الان خنده ی یون رو ندیده بودیم
اومد لباسشو بپوشه که
ا/ت : وایسا هنوز بدنت خون میاد تو هنوز خوب نشدی
یون : م م م من خ خ خوبم
و از اتاق یون رفتیم بیرون
ادمین : الان با شخصیتی به نام هو جو آشنا میشوید که پسر خوبی هست که عاشق یون هست و اون تو بار سعی داشت یون رو ببوسه
و یون نزاشت و اون یون رو زده و برای بار دوم پسر خوبیه
ویوی یون
می خواستم برم بخوابم که اون پسره که تو بار دیدم از پنجره اومد تو و نزدیکم شد
یون : و و ولم کن
هوجو: هیس من کاریت ندارم
که بهم نزدیک شد و سرشو تو گودی گردنم کرد
یون : م م میدونم ت تو خ خ خ خوناشامی
هوجو : من به خونت احتیاج دارم
یون : ا اما اون موقع میمیرم
نزاشت دامه بدم و دندونای نیشش رو تو گردنم فرو کرد
یون : ا ییییی
که با دستش دهنمو گرفت
هوجو : هیس کوچولو
یون : م م من ک ک کوچولو ن ن نیستم ۱۸ سالمه
هوجو : کوچولویی من ۲۴ سالمه
باورم نمیشه اون شش سال از من بزرگ تره
هوجو : ترسیدی
یون : ................
یون : ن نه ( با ترس )
هوجو : معلومه
یون : می خوای باهام چیکار کنی
هوجو : شاید مال خودم کنمت
یون : من شش سال از تو کوچیک ترم
هوجو : باشی کوچولو ( چونه ی یون رو گرفت )
یون : ای ای ولم ک........
که منو بوسید
یون : خجالت نمی کشی یه نفر که کوچیک تر خودتو می بوسی
هوجو :
۱۰.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.