PART8
(ویو بورام)
(فلش بک یه هفته قبل)
نمیدونم چرا نگران جیمین شدم شاید به خاطر اینکه مثل خودمه آره همینه با این حال وقتی بردنش مظطرب شدم اون شب تا صبح خوابم نبرد هم نگران جیمین بودم هم خودم که چه بلایی قراره سرمون بیاد روی تختم نشسته بودم و زانو هام رو بغل گرفته بودم که در سلول جیمین باز شد.به سختی راه میرفت خودشو روی تخت انداخت و دراز کشید
_حا...حالت خوبه؟
با نگاه سردش حالم و گرفت و گفت
+آره
از اون موقع دیگه حرفی بین مون رد و بدل نشد روز ها همین جوری میگذشتن و خسته کننده تر از قبل میشدن اما جای خوش حالی داشت چون سوجین توی این مدت نیومده سراغم توی افکار خودم بودم که با صدای باز شدن در سلول به خودم اومدم
_او شت کاش به یه چیز دیگه فکر میکردم
بدون اینکه محافظ حرفی بزنه از جام بلند شدم و به سمت در حرکت کردم نگاهی به جیمین انداختم که دیدم خوابه لعنتی این پسره تازگیا خیلی رو مخمه (منظور جیمین)
با کشیده شدن بازوم خودم جمع و جور کردم راه افتادم
_خیلی خب خودم میام ولم کنین
بازوم رو از دستش کشیدم بیرون و پشت سرش راه افتادم
(حتما الان میپرسین چرا تبدیل نمیشم تا بتونم فرار کنم؟
راستش سلولی که داخلش زندانی هستم درست مثل یک سفینه فضایی هست اگه اکسیژن رو قطع کنن نمیتونم نفس بکشم بنابر این قبل از اینکه در سلول رو باز کنن همراه با اکسیژن گازی پخش میکنن که با تنفس اون دیگه نمیتونم برای دوساعت تبدیل بشم خب به ادامه داستان بپردازیم)
보름달 늑대인간🌑
شرط ها😊
لایک:15
کامنت:15
فالور:335
(فلش بک یه هفته قبل)
نمیدونم چرا نگران جیمین شدم شاید به خاطر اینکه مثل خودمه آره همینه با این حال وقتی بردنش مظطرب شدم اون شب تا صبح خوابم نبرد هم نگران جیمین بودم هم خودم که چه بلایی قراره سرمون بیاد روی تختم نشسته بودم و زانو هام رو بغل گرفته بودم که در سلول جیمین باز شد.به سختی راه میرفت خودشو روی تخت انداخت و دراز کشید
_حا...حالت خوبه؟
با نگاه سردش حالم و گرفت و گفت
+آره
از اون موقع دیگه حرفی بین مون رد و بدل نشد روز ها همین جوری میگذشتن و خسته کننده تر از قبل میشدن اما جای خوش حالی داشت چون سوجین توی این مدت نیومده سراغم توی افکار خودم بودم که با صدای باز شدن در سلول به خودم اومدم
_او شت کاش به یه چیز دیگه فکر میکردم
بدون اینکه محافظ حرفی بزنه از جام بلند شدم و به سمت در حرکت کردم نگاهی به جیمین انداختم که دیدم خوابه لعنتی این پسره تازگیا خیلی رو مخمه (منظور جیمین)
با کشیده شدن بازوم خودم جمع و جور کردم راه افتادم
_خیلی خب خودم میام ولم کنین
بازوم رو از دستش کشیدم بیرون و پشت سرش راه افتادم
(حتما الان میپرسین چرا تبدیل نمیشم تا بتونم فرار کنم؟
راستش سلولی که داخلش زندانی هستم درست مثل یک سفینه فضایی هست اگه اکسیژن رو قطع کنن نمیتونم نفس بکشم بنابر این قبل از اینکه در سلول رو باز کنن همراه با اکسیژن گازی پخش میکنن که با تنفس اون دیگه نمیتونم برای دوساعت تبدیل بشم خب به ادامه داستان بپردازیم)
보름달 늑대인간🌑
شرط ها😊
لایک:15
کامنت:15
فالور:335
۶.۵k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.