رمان ستاره ی من❣️🍷
رمان ستاره ی من❣️🍷
پارت 23
دوروک:
دیدم آسیه نقش زمین شده سریع رفتم سمتش و دیدم از سرش داره خون میاد
عمر کپ کرده بود و با تعجب داشت به آسیه که بیهوش بود نگاه میکرد
عمر: وای وای وااای من چیکار کردم
با داد گفتم زنگ بزنید به آمبولانس آسیه دووم بیار🤧
۳۰ دقیقه بعد توی بیمارستان:
آسیه توی مراقبت های ویژه بود و دکترا گفته بودن اسیب زیادی ندیده و با باند پیچی سرش خوب میشه و نیاز به بخیه نداره
نشسته بودم و منتظر بودم دکتر بیاد و چیزی بگه
بعد تولگا و یاسمین و سارپ رسیدن بیمارستان
تولگا: بلا به دور باشه داداش
یاسمین: خب..بلا به دور
سارپ رفت و نشست
عمر داشت گریه میکرد و خیلی ناراحت بود
از یه طرفی عمر مقصر همه ی این اتفاقا بود سوسن رفت کنار عمر نشست و دستش رو گرفت
یه دختر مو فرفری نارنجی هم سریع خودش رو رسوند
گفت: سلام
بلند شدیم و همه با تعجب به هم دیگه نگاه کردیم..یعنی این دختره کی میتونه باشه؟
تولگا با صدای بلند و تعجب گفت: لیلا.. تو اینجا چیکار میکنی
دختره گفت: داداش تازه رسیدم خونه و شنیدم که داشتی با یکی از دوستات حرف میزدی که قراره بیای بیمارستان منم اومدم دیگه 🤷🏻
گفتم: تو خواهر تولگا هستی؟
لیلا:آره خواهرشم ، یالا ببینم کی اینجا آسیب دیده؟
عمر گفت: خواهرم...تقصیر من بود من باعث شدم اینجوری بشه
لیلا: عجب داستانی، چطور به خودت میگی داداش، آقای عمر؟
عمر: تو دخالت نکن به تو ربطی نداره
تولگا: اواواو، درست صحبت کن عمر
تولگا رفت و دست لیلا رو گرفت و نشوند رو صندلی
لیلا زیر لبی به عمر گفت: بیچاره
عمر هم در جوابش گفت: نچسب.
از زبان سوسن:
اصلا از خواهر تولگا خوشم نمیاد اصلا و ابدا،بعدشم این دختره و تولگا اصلا به هم نمیان،تولگا موهاش صاف و سیاهه این دختره نارنجی و فرفریه دختره پر انرژی و تولگا کم انرژیه
داشتم به اینا فکر میکردم که دکتر از اتاق اومد بیرون...
پارت 23
دوروک:
دیدم آسیه نقش زمین شده سریع رفتم سمتش و دیدم از سرش داره خون میاد
عمر کپ کرده بود و با تعجب داشت به آسیه که بیهوش بود نگاه میکرد
عمر: وای وای وااای من چیکار کردم
با داد گفتم زنگ بزنید به آمبولانس آسیه دووم بیار🤧
۳۰ دقیقه بعد توی بیمارستان:
آسیه توی مراقبت های ویژه بود و دکترا گفته بودن اسیب زیادی ندیده و با باند پیچی سرش خوب میشه و نیاز به بخیه نداره
نشسته بودم و منتظر بودم دکتر بیاد و چیزی بگه
بعد تولگا و یاسمین و سارپ رسیدن بیمارستان
تولگا: بلا به دور باشه داداش
یاسمین: خب..بلا به دور
سارپ رفت و نشست
عمر داشت گریه میکرد و خیلی ناراحت بود
از یه طرفی عمر مقصر همه ی این اتفاقا بود سوسن رفت کنار عمر نشست و دستش رو گرفت
یه دختر مو فرفری نارنجی هم سریع خودش رو رسوند
گفت: سلام
بلند شدیم و همه با تعجب به هم دیگه نگاه کردیم..یعنی این دختره کی میتونه باشه؟
تولگا با صدای بلند و تعجب گفت: لیلا.. تو اینجا چیکار میکنی
دختره گفت: داداش تازه رسیدم خونه و شنیدم که داشتی با یکی از دوستات حرف میزدی که قراره بیای بیمارستان منم اومدم دیگه 🤷🏻
گفتم: تو خواهر تولگا هستی؟
لیلا:آره خواهرشم ، یالا ببینم کی اینجا آسیب دیده؟
عمر گفت: خواهرم...تقصیر من بود من باعث شدم اینجوری بشه
لیلا: عجب داستانی، چطور به خودت میگی داداش، آقای عمر؟
عمر: تو دخالت نکن به تو ربطی نداره
تولگا: اواواو، درست صحبت کن عمر
تولگا رفت و دست لیلا رو گرفت و نشوند رو صندلی
لیلا زیر لبی به عمر گفت: بیچاره
عمر هم در جوابش گفت: نچسب.
از زبان سوسن:
اصلا از خواهر تولگا خوشم نمیاد اصلا و ابدا،بعدشم این دختره و تولگا اصلا به هم نمیان،تولگا موهاش صاف و سیاهه این دختره نارنجی و فرفریه دختره پر انرژی و تولگا کم انرژیه
داشتم به اینا فکر میکردم که دکتر از اتاق اومد بیرون...
۱.۵k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.