رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_سوم
کپی ممنوع
نویسنده: خدم هانیــ:(
*سارا دنبالم بیا
_باش دایی جون
*منو دایی جون پیش اونا صدا نزن بهم میگی اقای مرادی
_چشم
*یادت باشه محترمانه حرف میزنی و لجبازی درنمیاری سارا بازیم درنمیاری
دایی یه جوری بود.
*وقتی کار درمیون باشه من خیلی جدیم حواست باشه.
_چشم
*خوشم میاد میگی چشم
لبخندی از گیجی زدم. تاحالا داییمو اینجوری ندیده بودم انقدر جدی
*جلسه فعلا شروع نشده میتونی بری از خودت پذیرایی کنی ولی مراقب خودت باش اینجا اتاق در بسته زیاد داره.
با توجه به لباسات و آرایشت...
_نگران نباشید اقای مرادی حواسم به همه چی هست
*تو واقعا فوق العاده ای
پارتی شروع شده بود صدا زیاد بود. یه پسره نزدیکم شد آماده بودم ک بزنم ک یاد حرف دایی افتادم من نباید دردسر درست کنم اگه چیزی شد فقط به نگهبانا میگم.
صورتش بخاطر تاریکی سالن پیدا نبود از قیافش میدیدم که پسره قد بلندیه.
ولی من از پس همه برمیام.
جلو تر اومد جلو تر...
*عه سلام سارا خودتی خیلی شک داشتم
_شایاننن ترسوندیم یا بهتره بگم آقازاده مرادی
(شایان پسر دایی سارا
سارا کلا یک دایی داره)
*بیخیال سارا پدرم تو کارش جدیه به دل نگیر میدونی ک چقدر از تو خوشش میاد
_خوب چه خبرا
*بیا بریم جایی باهم ازین سرو صدا راحت شیم؟
_موافقم واقعا سرم درد گرفت
#شایان#
اون ساراست پدر بهم گفته بود اونم میاد و جزو کساییه که توی جلسه مخفی شرکت میکنند
بهتره از فرصت استفاده کنم.این مش*روبه واقعا عالیه
سارا عم عالیه و بهم اعتماد داره
میخوام با رفتارم بفهمه دوسش دارم.
_بریم واقعا تحمل این صداهارو ندارم
*بریم یه اتاقیو میشناسم که توش هیچ صدایی نمیاد و میتونی یکم استراحت کنی
_خیلی خوبه بریم
شایان یکم بوی مش*روب میده مطمئنم خورده ولی اونقدرا بد نیس ک به من آسیبی برسونه
#شایان#
دختر به این باهوشی ولی اینبار داره گول میخوره اعتمادش به ضررشه
#سارا#
ما مثل خواهر و برادر میمونیم. از بچگی خیلی باهم خوب بودیم.
*خب این اتاقس نه صدا میره نه صدا میاد
_چه عالی
وارد اتاق شدیم شایان درو قفل کرد ازین حرکتش غافل گیر شدم...
تا خواستم حرفی بزنم...
لایک کن خیلی برای رمان زحمت کشیدم تایپش خیلی طول میکشه:) با حمایت خوشحالم کنیدـ
کپی ممنوع
نویسنده: خدم هانیــ:(
*سارا دنبالم بیا
_باش دایی جون
*منو دایی جون پیش اونا صدا نزن بهم میگی اقای مرادی
_چشم
*یادت باشه محترمانه حرف میزنی و لجبازی درنمیاری سارا بازیم درنمیاری
دایی یه جوری بود.
*وقتی کار درمیون باشه من خیلی جدیم حواست باشه.
_چشم
*خوشم میاد میگی چشم
لبخندی از گیجی زدم. تاحالا داییمو اینجوری ندیده بودم انقدر جدی
*جلسه فعلا شروع نشده میتونی بری از خودت پذیرایی کنی ولی مراقب خودت باش اینجا اتاق در بسته زیاد داره.
با توجه به لباسات و آرایشت...
_نگران نباشید اقای مرادی حواسم به همه چی هست
*تو واقعا فوق العاده ای
پارتی شروع شده بود صدا زیاد بود. یه پسره نزدیکم شد آماده بودم ک بزنم ک یاد حرف دایی افتادم من نباید دردسر درست کنم اگه چیزی شد فقط به نگهبانا میگم.
صورتش بخاطر تاریکی سالن پیدا نبود از قیافش میدیدم که پسره قد بلندیه.
ولی من از پس همه برمیام.
جلو تر اومد جلو تر...
*عه سلام سارا خودتی خیلی شک داشتم
_شایاننن ترسوندیم یا بهتره بگم آقازاده مرادی
(شایان پسر دایی سارا
سارا کلا یک دایی داره)
*بیخیال سارا پدرم تو کارش جدیه به دل نگیر میدونی ک چقدر از تو خوشش میاد
_خوب چه خبرا
*بیا بریم جایی باهم ازین سرو صدا راحت شیم؟
_موافقم واقعا سرم درد گرفت
#شایان#
اون ساراست پدر بهم گفته بود اونم میاد و جزو کساییه که توی جلسه مخفی شرکت میکنند
بهتره از فرصت استفاده کنم.این مش*روبه واقعا عالیه
سارا عم عالیه و بهم اعتماد داره
میخوام با رفتارم بفهمه دوسش دارم.
_بریم واقعا تحمل این صداهارو ندارم
*بریم یه اتاقیو میشناسم که توش هیچ صدایی نمیاد و میتونی یکم استراحت کنی
_خیلی خوبه بریم
شایان یکم بوی مش*روب میده مطمئنم خورده ولی اونقدرا بد نیس ک به من آسیبی برسونه
#شایان#
دختر به این باهوشی ولی اینبار داره گول میخوره اعتمادش به ضررشه
#سارا#
ما مثل خواهر و برادر میمونیم. از بچگی خیلی باهم خوب بودیم.
*خب این اتاقس نه صدا میره نه صدا میاد
_چه عالی
وارد اتاق شدیم شایان درو قفل کرد ازین حرکتش غافل گیر شدم...
تا خواستم حرفی بزنم...
لایک کن خیلی برای رمان زحمت کشیدم تایپش خیلی طول میکشه:) با حمایت خوشحالم کنیدـ
۶.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.