فرزند خوانده
پارت ۶
ا.ت : هوم
ا.ت ویو
رفتم سمت پله خا و از پله ها رفتم پایین زنه تا منو دید گفت
زنه : این هر
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی محکم زدم تو گوشش که پخش زمین شد
ا.ت : باره آخرت باشه که اینجوری صحبت میکنی فهمیدی(ترسناک)
(اسمه دوست دختر قبلیه کوک میاست)
میا : ....
ا.ت : گفتم فهمیدی (عربده )
میا : ب..ل..ه (ترکیده و لکنت)
ا.ت : نشنیدم (ترسناک )
میا : بله فهمیدم (یکم بلند و ترسیده)
یه نگا به کوک کردم داشت با تعجب نگام میکرد بیخیال رفتم آشپز خونه و یچی برداشتم رفتم تو اتاقم
تق تق (صدای در زدن)
جیمین : میتونم بیام تو
ا.ت : آره
جیمین اومد داخل و رفتم فیلم گزاشتم و نشستیم باهم دیدیدم که سرم رفت رو شونش و خوابم برد
کوک ویو
دیدم خبری از اون دوتا نیست رفتم تو اتاق ا.ت دیدم سرش رو شونه جیمینه و خوابه نمیدونم چرا حسودیم شد رفتم بلدش کردم گذاشتمش رو تخت و پتو کشیدم روش و پیشونیش رو بوس کردم کارام دست خودم نبود جیمینم از کارام تعجب کرده بود من چم شده (عاشق شدی پسرم )
کوک جیمین تلویزیون رو خاموش کن بیا بیرون (اروم)
جیمین: باش
تلویزیون خاموش کرد و رفت بیرون دلم میخاست که انقدر بقلش کنم که له بشه کنم از بس کیوت بود من دارم چی میگم از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه شیرموز برداشتم و خوردم
پرش زمانی به دوساعت بعد
(و منی که نمیدونم روزه یا شبه😅)
ساعت ۲ شب
دیدم که ا.ت اومد پایین و آب خورد پیاخست بره بالا که دستش رو گرفتم و گفتم
کوک : از این به بعد اتاق ما یکی هست
ا.ت : نمیخام
کوک : همین که گفتم
ا.ت : اصلا من از جام تکون نمیخورم
که بغلش کردم و بردمش تو اتاقمون و گذاشتمش رو تخت و کنارش خوابیدم و بقلش کردم
ا.ت : خفم کردی
کوک: حرف نباشه
پرش زمانی به صبح
ا.ت ویو
از خواب پاشدم دیدم که کوک پیرهن تنش نیست فقط شلوار پاشه جیغ زدم و روم رو انور کردم کوک از خواب پرید
کوک : چیشده
ا.ت : چرا لباس تنت نیست
کوک: عادت دارم اینجوری میخوبم
ا.ت :لباس بموش
کوک :نمیخام نگا من کن
......
ا.ت : هوم
ا.ت ویو
رفتم سمت پله خا و از پله ها رفتم پایین زنه تا منو دید گفت
زنه : این هر
هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی محکم زدم تو گوشش که پخش زمین شد
ا.ت : باره آخرت باشه که اینجوری صحبت میکنی فهمیدی(ترسناک)
(اسمه دوست دختر قبلیه کوک میاست)
میا : ....
ا.ت : گفتم فهمیدی (عربده )
میا : ب..ل..ه (ترکیده و لکنت)
ا.ت : نشنیدم (ترسناک )
میا : بله فهمیدم (یکم بلند و ترسیده)
یه نگا به کوک کردم داشت با تعجب نگام میکرد بیخیال رفتم آشپز خونه و یچی برداشتم رفتم تو اتاقم
تق تق (صدای در زدن)
جیمین : میتونم بیام تو
ا.ت : آره
جیمین اومد داخل و رفتم فیلم گزاشتم و نشستیم باهم دیدیدم که سرم رفت رو شونش و خوابم برد
کوک ویو
دیدم خبری از اون دوتا نیست رفتم تو اتاق ا.ت دیدم سرش رو شونه جیمینه و خوابه نمیدونم چرا حسودیم شد رفتم بلدش کردم گذاشتمش رو تخت و پتو کشیدم روش و پیشونیش رو بوس کردم کارام دست خودم نبود جیمینم از کارام تعجب کرده بود من چم شده (عاشق شدی پسرم )
کوک جیمین تلویزیون رو خاموش کن بیا بیرون (اروم)
جیمین: باش
تلویزیون خاموش کرد و رفت بیرون دلم میخاست که انقدر بقلش کنم که له بشه کنم از بس کیوت بود من دارم چی میگم از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه شیرموز برداشتم و خوردم
پرش زمانی به دوساعت بعد
(و منی که نمیدونم روزه یا شبه😅)
ساعت ۲ شب
دیدم که ا.ت اومد پایین و آب خورد پیاخست بره بالا که دستش رو گرفتم و گفتم
کوک : از این به بعد اتاق ما یکی هست
ا.ت : نمیخام
کوک : همین که گفتم
ا.ت : اصلا من از جام تکون نمیخورم
که بغلش کردم و بردمش تو اتاقمون و گذاشتمش رو تخت و کنارش خوابیدم و بقلش کردم
ا.ت : خفم کردی
کوک: حرف نباشه
پرش زمانی به صبح
ا.ت ویو
از خواب پاشدم دیدم که کوک پیرهن تنش نیست فقط شلوار پاشه جیغ زدم و روم رو انور کردم کوک از خواب پرید
کوک : چیشده
ا.ت : چرا لباس تنت نیست
کوک: عادت دارم اینجوری میخوبم
ا.ت :لباس بموش
کوک :نمیخام نگا من کن
......
۹.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.