فان بی تی اس 😐 پارت ۱😐
فان بی تی اس 😐 پارت ۱😐
داستان بی تی اس ( ترسناک ، طنز ، هیجان انگیز ):
پارت ۱
(جونگ کوک )
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم و بی حوصله بدون اینکه به صفحه ی گوشیم نگاه کنم جواب دادم :
-چی میخوای کله صبحی ؟؟؟
تهیونگ - مرض !! ساعت یازدس نمیخوای بلند شی ؟
- عه تهیونگ تویی ؟
تهیونگ - نه پَ ! داری با یک موجود ماورایی حرف میزنی !
-مخاطب رو ندیدم .
تهیونگ - معلومه ، اگه میدیدی منم عین بُز باهام حرف نمیزدی !
- باشه بابا گوهخوردم خوب شد !!!😒😒
تهیونگ - دیگه از این گوه ها نخور مریض میشی .
بعد شروع کرد به خندیدن .
-هر هر هر نمک دون ، دیشب تو شیشه خیارشور خوابیدی!!!
تهیونگ - ببین کوک اگه دو دقیقه ی دیگه خفه نشی میام اونجا نفلت میکنم ، خونتم پای خودته !!!!
-هیونگ چرا از دنده چپ بلند شدی؟؟!!
تهیونگ - چون زدم دَک و پوز تائو رو بهم مالوندم ، الانم اعصابم خورده که چرا نذاشتن بیشتر بزنمش !
روی تختم نشستم و گفتم
- من هنوز درک نکردم چرا اینقدر از این بیچاره بدت میاد ، انگار عرث باباتو بالا کشیده .
تهیونگ - این بشر رو اینجوری نبین !! یک موجود موزی عیه که حد نداره .
- باشه باشه تو خوبی !!.
تهیونگ - ببین میام اون....
- میدونم ! میای اونجا کُتلِتم میکنی !
تهیونگ - خوبه پس حواستو جمع کن .
خمیازه ی کش داری کشیدم و گفتم
- کار داشتی زنگ زدی ؟
تهیونگ - زنگ زدم بگم امروز کلاس تعطیله لازم نیس بیای .
-عه چقد خوب !!!! دیشب دست به دامن خدا شده بودم که امروز کلاسو تعطیل کنن 😆😆
تهیونگ - خوبه ! به مراد دلت رسیدی !
-اوهوم
داستان بی تی اس ( ترسناک ، طنز ، هیجان انگیز ):
پارت ۱
(جونگ کوک )
با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم و بی حوصله بدون اینکه به صفحه ی گوشیم نگاه کنم جواب دادم :
-چی میخوای کله صبحی ؟؟؟
تهیونگ - مرض !! ساعت یازدس نمیخوای بلند شی ؟
- عه تهیونگ تویی ؟
تهیونگ - نه پَ ! داری با یک موجود ماورایی حرف میزنی !
-مخاطب رو ندیدم .
تهیونگ - معلومه ، اگه میدیدی منم عین بُز باهام حرف نمیزدی !
- باشه بابا گوهخوردم خوب شد !!!😒😒
تهیونگ - دیگه از این گوه ها نخور مریض میشی .
بعد شروع کرد به خندیدن .
-هر هر هر نمک دون ، دیشب تو شیشه خیارشور خوابیدی!!!
تهیونگ - ببین کوک اگه دو دقیقه ی دیگه خفه نشی میام اونجا نفلت میکنم ، خونتم پای خودته !!!!
-هیونگ چرا از دنده چپ بلند شدی؟؟!!
تهیونگ - چون زدم دَک و پوز تائو رو بهم مالوندم ، الانم اعصابم خورده که چرا نذاشتن بیشتر بزنمش !
روی تختم نشستم و گفتم
- من هنوز درک نکردم چرا اینقدر از این بیچاره بدت میاد ، انگار عرث باباتو بالا کشیده .
تهیونگ - این بشر رو اینجوری نبین !! یک موجود موزی عیه که حد نداره .
- باشه باشه تو خوبی !!.
تهیونگ - ببین میام اون....
- میدونم ! میای اونجا کُتلِتم میکنی !
تهیونگ - خوبه پس حواستو جمع کن .
خمیازه ی کش داری کشیدم و گفتم
- کار داشتی زنگ زدی ؟
تهیونگ - زنگ زدم بگم امروز کلاس تعطیله لازم نیس بیای .
-عه چقد خوب !!!! دیشب دست به دامن خدا شده بودم که امروز کلاسو تعطیل کنن 😆😆
تهیونگ - خوبه ! به مراد دلت رسیدی !
-اوهوم
۱۳.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.