فیک برده ی من پارت ششم

فیک برده ی من پارت ششم
بعد اون روز کسل کننده جولیا و تهیونگ به عمارت رفتند
پرش به چند روز بعد از اومدن جولیا و تهیونگ

جولیا چند روزی خونه جونگ کوک ماند و همینطور تهیونگ

تهیونگ خیلی زود فهمید ا/ت رازی رو در دلش نگه داشته که رازی به فاش کردن آن نیست.

تهیونگ به جولیا این موضوع رو گفت و قرار شد به طور غیر مستقیم از این راز باخبر بشه.

☆: ا/ت اخیرا خودش رو به یه چیزی سرگرم میکنه ولی انگار اخیرا رفتارهایش تغییر کرده

جولیا گفت: آره ولی من انجامش میدم

جولیا: سلام ا/ت
♡: سلام
جولیا: داری چیکار میکنی؟
♡:دارم کتاب میخونم
جولیا: آها خوبه
جولیا: چیزی نیست که بگی؟
♡: امم... نه... برای چی؟
جولیا: همینجوری گفتم... خب.. من رفتم
وقتی رفت جولیا از اتاق ا/ت
♡: چشه؟

جولیا رفت پیش تهیونگ...

جولیا: نتونستم چیزی از زبونش در بیارم
☆: بزار خودم این دفعه میرم
جولیا: نه نه نرو اگه بری شک میکنه
☆: خب... من با یکی از دوستام هماهنگ میکنم... که یه مهمونی بزرگ بگیره که ببینم نگرانیش توی مهمونی هنوز هست یانه
جولیا: امم.... اره... فکر خوبیه
☆: فردا شب مهمونی هست برو به ا/ت بگو، منم میرم به جونگ کوک بگم
جولیا: باشه من میرم به ا/ت بگم

ادامه دارد....
لایک و کامنت فراموش نشه که فقط 3ثانیه وقتتو میگیره با انجام دادن به با انرژی بدید