نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۲۴
کوک : گمشو برو اون ور هر ... زه ( عربده)
كلارا : یکم ترسیدم و رفتم رو اون یکی صندلی نشستم
ک.. کارتو ... بگو....
کوک : منو میشناسی دیگه نه؟
کلارا : عه خب معلومه ددی مو میشناسم.
کوک : با من اونجوری حرف نزن داد) و نگاه ترسناک )
كلارا : باشه بابا ع
کوک : من ازت متنفرم حالم ازت بهم میخوره جنده
پس سعی نکن منو دوباره گول بزنی چون من دیگه اون آدم قبلی نیسم اصن آدم نیسم ی اهریمن شدم ! ی بار دیگه ببینم به دوسپسر سابق ا.ت پول بدی تا بهش نزدیک شه و من تنها بمونم کاری که یونا . آیو . لونا انجام دادم رو با تو میکنم
نویسنده : آیو لونا و یونا خدمتکارهای چند سال پیش جونگکوک هستن
اونا خودشون رو به خود کوکی میچسبوندن یا کسی که کوک
دوسش داره
و کلی کارایی که کوکی اگه باهاش انجام میشد اون هارو
میکشت..!
بله اون دخترا کارشون همین بود
تا اینکه یک روز آیو رو اخراج میکنه و آیو حامله میشه و
جسدش رو پر خون ریزی از سر و سینه بریده و زخم و درد و
خون ریزی های رابطه
بله کوک اون کارو کرده بود و چن وقت بعدش بدتر از این برای
يونا و لونا پیش اومد
بونا رو داخل کمد تیکه تیکه شدش رو پیدا کردن و فقط سرش
فقط سرش سالم بود و گوشتش و چشم هاش رو برای همسر یونا و بچه هاش میفرستاد تا اون رو به عنوان غذا بخورن همه فک میکردن که جناب جئون جونگکوک مهربون شده و غذا میده ولی نمیدونستن که اون گوشت گوشت انسان همرسرشه..... لونا رو بعد یونا توی تانک آب خونشون پیدا کردن که لب هاش چشم هاش سینه هاش انگشتهاش و موهاش کنده شده بود و کاملا له شده بود و قلبش از استخون بدنش زده بود بیرون بله خیلی ترسناکه و میدونم که الان دیگه علاقه زیادی به
داستان ندارین و زد حال شد (هعییی)
و فقط و فقط کلارا و بادیگارد ارشدش این موضوع رو میدونست جونگکوک قاتلی بود که به طرز وحشیانهای مردمی که سد کارش
میشن رو به قتل میرسوند
پرش به داستان
کلارا : خیلی ترسیده بودم... سریع از اون مکان خارج شدم
حالم دیگه از جونگکوک بهم میخورد
اون ی روانیه
هاههه خدااااا
کوک : این حرف رو به کلارا زدم و بعد چن دقیقه اون خارج شدم
از کافه
رفتم دنبال ا.ت
ات اولین نفری بود که حس متفاوتی بهش داشتم نمیخواستم
کسی اونو ازم بگیره هرکاری میکنم به خاطر خودشه
پارت = ۲۴
کوک : گمشو برو اون ور هر ... زه ( عربده)
كلارا : یکم ترسیدم و رفتم رو اون یکی صندلی نشستم
ک.. کارتو ... بگو....
کوک : منو میشناسی دیگه نه؟
کلارا : عه خب معلومه ددی مو میشناسم.
کوک : با من اونجوری حرف نزن داد) و نگاه ترسناک )
كلارا : باشه بابا ع
کوک : من ازت متنفرم حالم ازت بهم میخوره جنده
پس سعی نکن منو دوباره گول بزنی چون من دیگه اون آدم قبلی نیسم اصن آدم نیسم ی اهریمن شدم ! ی بار دیگه ببینم به دوسپسر سابق ا.ت پول بدی تا بهش نزدیک شه و من تنها بمونم کاری که یونا . آیو . لونا انجام دادم رو با تو میکنم
نویسنده : آیو لونا و یونا خدمتکارهای چند سال پیش جونگکوک هستن
اونا خودشون رو به خود کوکی میچسبوندن یا کسی که کوک
دوسش داره
و کلی کارایی که کوکی اگه باهاش انجام میشد اون هارو
میکشت..!
بله اون دخترا کارشون همین بود
تا اینکه یک روز آیو رو اخراج میکنه و آیو حامله میشه و
جسدش رو پر خون ریزی از سر و سینه بریده و زخم و درد و
خون ریزی های رابطه
بله کوک اون کارو کرده بود و چن وقت بعدش بدتر از این برای
يونا و لونا پیش اومد
بونا رو داخل کمد تیکه تیکه شدش رو پیدا کردن و فقط سرش
فقط سرش سالم بود و گوشتش و چشم هاش رو برای همسر یونا و بچه هاش میفرستاد تا اون رو به عنوان غذا بخورن همه فک میکردن که جناب جئون جونگکوک مهربون شده و غذا میده ولی نمیدونستن که اون گوشت گوشت انسان همرسرشه..... لونا رو بعد یونا توی تانک آب خونشون پیدا کردن که لب هاش چشم هاش سینه هاش انگشتهاش و موهاش کنده شده بود و کاملا له شده بود و قلبش از استخون بدنش زده بود بیرون بله خیلی ترسناکه و میدونم که الان دیگه علاقه زیادی به
داستان ندارین و زد حال شد (هعییی)
و فقط و فقط کلارا و بادیگارد ارشدش این موضوع رو میدونست جونگکوک قاتلی بود که به طرز وحشیانهای مردمی که سد کارش
میشن رو به قتل میرسوند
پرش به داستان
کلارا : خیلی ترسیده بودم... سریع از اون مکان خارج شدم
حالم دیگه از جونگکوک بهم میخورد
اون ی روانیه
هاههه خدااااا
کوک : این حرف رو به کلارا زدم و بعد چن دقیقه اون خارج شدم
از کافه
رفتم دنبال ا.ت
ات اولین نفری بود که حس متفاوتی بهش داشتم نمیخواستم
کسی اونو ازم بگیره هرکاری میکنم به خاطر خودشه
۱۴.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.