فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁴⁸
بدون نگاه کرد بهش و با اخم بلند شد.
_: بریم.
پشتسرش راه افتاد.
هیچ حرفی بینشون ردوبدل و بدل نمیشد. فقط بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدن و وارد خونه شدن.
دختر خوب متوجه حال خراب پسرش شد. چیزی نگفت. چون وقتی اونو توی این حالت میدید کاری بهجز محل ندادن به اون نمیشد کرد.
سمت اتاق خودش رفت تا لباساشو عوض کنه. ولی فکرش پیش جئون مشغول بود.
+: شاید خوابی که دیده عصبیش کرده.
سمت سالن اصلی رفت. ولی کسی اونجا نبود.
دوتهدونه اتاقا رو گشت و حیاط رو وارسی کرد ولی اثری از جئون نبود.
یاد محل تمرینش افتاد. بدوبدو سمت اونجا رفت.
اون اونجا بود، ولی حال درستی نداشت.
مشخص بود که داره تلاش میکه حرفشو روی کیسه بوکس روبهروش خالی کنه.
و تمام مدت ات کنار دیوار جوری خیلی دید نداشته باشه به چهرهی پریشون جونگکوک نگاه میکرد.
جونگکوک اونقدری غرق در فکر بود که از وجود دختر داخل اون مکان خبر نداشت.
بعد از چند دقیقه دست از ضربه زدن برداشت و برای اینکه نفسی که در شش هاش ذخیره شده رو خالی کنه توی همون محوطه چند دور راه رفت و بعد کنار دیوار نشست.
دستاشو روی سرش گداشته بود و با خودش حرف میزد.
_: چرا اون هنوز منو به چشم داداشش میبینه! مکه باید چیکار کنم که متوجه بشه دوسش دارم!
تکتک حرفایی که میزد رو ات به وضوح میشنید و فقط بغض توی گلوشو سنگین تر میکرد.
نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت.
بابت این چند روز متاسفم..
دارم سعی میکنم که کل فیک رو بنویسم تا بتونم حداقل وقتی میذارم چندتا چندتا بذارم...
نزدیک مدرسه هام هست سخته
و اینکه دارم تلاش میکنم سریع فیکارو بنویسم و بذارم تموم شن چون دیگه بعدش شاید توی این پیچ فعالیت نشه
بدون نگاه کرد بهش و با اخم بلند شد.
_: بریم.
پشتسرش راه افتاد.
هیچ حرفی بینشون ردوبدل و بدل نمیشد. فقط بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدن و وارد خونه شدن.
دختر خوب متوجه حال خراب پسرش شد. چیزی نگفت. چون وقتی اونو توی این حالت میدید کاری بهجز محل ندادن به اون نمیشد کرد.
سمت اتاق خودش رفت تا لباساشو عوض کنه. ولی فکرش پیش جئون مشغول بود.
+: شاید خوابی که دیده عصبیش کرده.
سمت سالن اصلی رفت. ولی کسی اونجا نبود.
دوتهدونه اتاقا رو گشت و حیاط رو وارسی کرد ولی اثری از جئون نبود.
یاد محل تمرینش افتاد. بدوبدو سمت اونجا رفت.
اون اونجا بود، ولی حال درستی نداشت.
مشخص بود که داره تلاش میکه حرفشو روی کیسه بوکس روبهروش خالی کنه.
و تمام مدت ات کنار دیوار جوری خیلی دید نداشته باشه به چهرهی پریشون جونگکوک نگاه میکرد.
جونگکوک اونقدری غرق در فکر بود که از وجود دختر داخل اون مکان خبر نداشت.
بعد از چند دقیقه دست از ضربه زدن برداشت و برای اینکه نفسی که در شش هاش ذخیره شده رو خالی کنه توی همون محوطه چند دور راه رفت و بعد کنار دیوار نشست.
دستاشو روی سرش گداشته بود و با خودش حرف میزد.
_: چرا اون هنوز منو به چشم داداشش میبینه! مکه باید چیکار کنم که متوجه بشه دوسش دارم!
تکتک حرفایی که میزد رو ات به وضوح میشنید و فقط بغض توی گلوشو سنگین تر میکرد.
نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت.
بابت این چند روز متاسفم..
دارم سعی میکنم که کل فیک رو بنویسم تا بتونم حداقل وقتی میذارم چندتا چندتا بذارم...
نزدیک مدرسه هام هست سخته
و اینکه دارم تلاش میکنم سریع فیکارو بنویسم و بذارم تموم شن چون دیگه بعدش شاید توی این پیچ فعالیت نشه
۴.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.