عشق یا قتل پ ۱۹ ق ۵
پ ۱۹ ق ۵ : تهیونگ .... ما از اینجا میریم می وونگ و به حسابت میرسم! قول میدم با دستای خودم بکشمت و با رنگ قرمز خونت رو دیوار مرگتو بنویسم!
می وونگ....مایی وجود نداره! یکیتون از اینجا بیرون میره!!.....۳۰ ثانیه وقت دارین ..... اون اسلحه ها رو بردارین اگه دو تا تون زنده برین بیرون تک تک اینا رو میکشم! و اگه یکیتون برید بیرون آزادشون میکنم!
ا/ت گیج و مبهوت بود.....باورش نمیشد!....کلامی به زبان نمی آورد .... به خانوادش خیره شده بود.....اسلحه هایی ک به طرف خانوادش نشونه گرفته بودن......اشکایی ک از پلک های جینهو پایین میریخت.......و همینطور اینکه باور نمیشد ک بابابزرگش مُرده و خودشم تو یه انباری با تهیونگ گیر افتاده!.....همه ی اینا.....نقشه بوده......و ا/ت هم با کارایی ک کرده باعث شده ک نقشه ی اونا پیش بره!
می وونگ ... از همین الان زمانتون شروع میشه! ۲۹ ۲۸
تهیونگ کلت رو برداشت و به در شلیک کرد ولی باز نشد به در اونطرف شلیک کرد ولی نشد....جلوی در ایستاد با لگد زدو با مشتش روی در کوبید ولی هیچی......بعد این همه تقلا هیچ فایده ای برای آزادیشون نداشت! ..... ترس اینکه نتونه با ا/ت باشه!.....ترس اینکه ا/ت قلبش زخمی بشه! .... ترس اینکه خودش داغ از دست دادن عشقو تجربه کنه!.....شاید....دیر کرده بود!.....از اینکه هانا رو از جونگ کوک دور کرده بود.....شاید..اگه دورش نمیکرد با جونگ کوک بهترین رفیق های دنیا میشدن!..به خاطر انتقام....همه چی برای این لحظه دست به دست هم داده بودن و اینا از این موضوع مطلع نبودن! شایدم یکی از اون دستا ا/ت بود با چشمای بسته ک نمیفهمید چیکار میکرد!
می وونگ.... ا/ت منو نگاه کن!
ا/ت با چشمای خیس به می وونگ نگاه کرد
می وونگ....مایی وجود نداره! یکیتون از اینجا بیرون میره!!.....۳۰ ثانیه وقت دارین ..... اون اسلحه ها رو بردارین اگه دو تا تون زنده برین بیرون تک تک اینا رو میکشم! و اگه یکیتون برید بیرون آزادشون میکنم!
ا/ت گیج و مبهوت بود.....باورش نمیشد!....کلامی به زبان نمی آورد .... به خانوادش خیره شده بود.....اسلحه هایی ک به طرف خانوادش نشونه گرفته بودن......اشکایی ک از پلک های جینهو پایین میریخت.......و همینطور اینکه باور نمیشد ک بابابزرگش مُرده و خودشم تو یه انباری با تهیونگ گیر افتاده!.....همه ی اینا.....نقشه بوده......و ا/ت هم با کارایی ک کرده باعث شده ک نقشه ی اونا پیش بره!
می وونگ ... از همین الان زمانتون شروع میشه! ۲۹ ۲۸
تهیونگ کلت رو برداشت و به در شلیک کرد ولی باز نشد به در اونطرف شلیک کرد ولی نشد....جلوی در ایستاد با لگد زدو با مشتش روی در کوبید ولی هیچی......بعد این همه تقلا هیچ فایده ای برای آزادیشون نداشت! ..... ترس اینکه نتونه با ا/ت باشه!.....ترس اینکه ا/ت قلبش زخمی بشه! .... ترس اینکه خودش داغ از دست دادن عشقو تجربه کنه!.....شاید....دیر کرده بود!.....از اینکه هانا رو از جونگ کوک دور کرده بود.....شاید..اگه دورش نمیکرد با جونگ کوک بهترین رفیق های دنیا میشدن!..به خاطر انتقام....همه چی برای این لحظه دست به دست هم داده بودن و اینا از این موضوع مطلع نبودن! شایدم یکی از اون دستا ا/ت بود با چشمای بسته ک نمیفهمید چیکار میکرد!
می وونگ.... ا/ت منو نگاه کن!
ا/ت با چشمای خیس به می وونگ نگاه کرد
۴۸.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰