وقتی بخاطر کارش باهات سرد شد p2
نگاه کردم تهیونگ اومده بود رفتم سمت گفتم چرا اینقدر دیر اومدی تازه برای ناهار هم نبودی معلومه کجایی نمیگی ناراحت بشم
تهیونگ:فکر نکنم باید برای اینکه کجام به تو توضیح بدم حد تو بدون *سرد*
با این حرفش قلبم شکست تاحالا اینطوری باهام صحبت نکرده بود
ا.ت: من زنتم باید برام توضیح بدی فهمیدی یعنی چی دلیل این رفتار هاتو نمی فهمم توضیح بده چرا اینجوری شدی هاااا چرا اینقدر سرد ش..
که با سوزشی روی گونم حرفم قطع شد
تهیونگ زد توی گوشم باورم نمیشه اولین بار بود سرم دست بلند کرد برگشتم بهشت نگاه کردم هیچ پیشمونی توی چشمان نبود قلب رو حس نمیکردم سریع رفتم توی اتاقمون و گریه میکردمممم چند ساعت گذشت دیدم تهیونگ هنوز نیومده رفتم دیدم روی کاناپه خوابیده ناراحت شدم رفتم توی اتاق با کلی گریه خوابیدم
ویو تهیونگ
چند روزی بود بخاطر کارای شرکت حتی وقت سر خاروندم نداشتم و توی این مدت با ا.ت هم سرد شده بودن ناراحت بودن بخاطر رفتارم ولی مجبور بودم بعدا از دلش در می آوردم امروز امروز خیلی کار داشتم حتی به خونه هم نرفتم شب خیلی سخته بودم رفتم خونه وقتی ا.ت اونجوری حرف زد عصبانی شدم و زدم ت ی گوشش نمی خواستم این کارو بکنم ولی تقصیر خودش بود میخواست اینقدر بهم گیر نده حوصله ی گریه هاشون نداشتم پس رفتم روی کاناپه خوابیدم
صبح
ویوا ا.ت
جای خالیه تهیونگ رو دید یاد اتفاق های دیشب افتادم و اشکی از گوشه ی چشمم بیرون ریخت اخه من مگه چکارش کردم که این طوری میکنه فقط ازش دلیل رفتار هاشو پرسیدم انقدر ناراحت بودم که تا ظهر توی تخت خواب بودم ساعت ۱ بود پا شدم دست و صورتمو شستم صبحونه خو نخوردم حوصله ی ناهار خوردنم نداشتم نشستم پای گوشی بعدش یکم تلویزیون دیدم تا شب شد مثل مرده ها شده بودم شاید این رفتارم خیلی زیادی بود ولی من تهیونگ رو انقدر دوست داشتم که اگر یک تار مو ازش کم میشد دنیا رو خراب میکردم یک دفعه بارون شدیدی اومد رعد برق صدای بلندی میداد من فوبیا رعد و برق و صدا های بلند دارم گوشام رو گرفتم داشتم از ترس میمردم زنگ زدم به تهیونگ
ویو تهیونگ توی شرکت
داشتم کار ها مو میکردم دیدم ا.ت زنگ زد حوصلشو نداشتم پس جواب ندادم (تهیونگ چون پنجره ها بستن متوجه ی بارون و صدای رعد و برق نشد )
تهیونگ جوابم رو نمی داد خیلی ترسیده بودم پس زنگ زدم به شوگا
ویو شوگا
مشغول کارای شرکت بودم دیدم ا.ت زنگ ده
شوگا :سلام خوبی
ا.ت: ش .ش.و.گ.گ.اا. ک.م.ک
شوگا: ا.ت چیشده حالت خوبه ا.ت
ا.ت:ر.ع.د ب.ر.ق ش .ش.و.گ.گ.اا* جیغ*
شوگا :دیدم یک دفعه صدایی اومد ا.ت جیغ زد
گفت رعد و برق سریع بلند شدم برم پیش تهیونگ(بچه ها همه ی اعضا میدونن ا.ت فوبیا رعد برق و صدای بلند داره)
شوگا :تهیونگگگگگ
تهیونگ:بله هیونگ چیشده?....
تهیونگ:فکر نکنم باید برای اینکه کجام به تو توضیح بدم حد تو بدون *سرد*
با این حرفش قلبم شکست تاحالا اینطوری باهام صحبت نکرده بود
ا.ت: من زنتم باید برام توضیح بدی فهمیدی یعنی چی دلیل این رفتار هاتو نمی فهمم توضیح بده چرا اینجوری شدی هاااا چرا اینقدر سرد ش..
که با سوزشی روی گونم حرفم قطع شد
تهیونگ زد توی گوشم باورم نمیشه اولین بار بود سرم دست بلند کرد برگشتم بهشت نگاه کردم هیچ پیشمونی توی چشمان نبود قلب رو حس نمیکردم سریع رفتم توی اتاقمون و گریه میکردمممم چند ساعت گذشت دیدم تهیونگ هنوز نیومده رفتم دیدم روی کاناپه خوابیده ناراحت شدم رفتم توی اتاق با کلی گریه خوابیدم
ویو تهیونگ
چند روزی بود بخاطر کارای شرکت حتی وقت سر خاروندم نداشتم و توی این مدت با ا.ت هم سرد شده بودن ناراحت بودن بخاطر رفتارم ولی مجبور بودم بعدا از دلش در می آوردم امروز امروز خیلی کار داشتم حتی به خونه هم نرفتم شب خیلی سخته بودم رفتم خونه وقتی ا.ت اونجوری حرف زد عصبانی شدم و زدم ت ی گوشش نمی خواستم این کارو بکنم ولی تقصیر خودش بود میخواست اینقدر بهم گیر نده حوصله ی گریه هاشون نداشتم پس رفتم روی کاناپه خوابیدم
صبح
ویوا ا.ت
جای خالیه تهیونگ رو دید یاد اتفاق های دیشب افتادم و اشکی از گوشه ی چشمم بیرون ریخت اخه من مگه چکارش کردم که این طوری میکنه فقط ازش دلیل رفتار هاشو پرسیدم انقدر ناراحت بودم که تا ظهر توی تخت خواب بودم ساعت ۱ بود پا شدم دست و صورتمو شستم صبحونه خو نخوردم حوصله ی ناهار خوردنم نداشتم نشستم پای گوشی بعدش یکم تلویزیون دیدم تا شب شد مثل مرده ها شده بودم شاید این رفتارم خیلی زیادی بود ولی من تهیونگ رو انقدر دوست داشتم که اگر یک تار مو ازش کم میشد دنیا رو خراب میکردم یک دفعه بارون شدیدی اومد رعد برق صدای بلندی میداد من فوبیا رعد و برق و صدا های بلند دارم گوشام رو گرفتم داشتم از ترس میمردم زنگ زدم به تهیونگ
ویو تهیونگ توی شرکت
داشتم کار ها مو میکردم دیدم ا.ت زنگ زد حوصلشو نداشتم پس جواب ندادم (تهیونگ چون پنجره ها بستن متوجه ی بارون و صدای رعد و برق نشد )
تهیونگ جوابم رو نمی داد خیلی ترسیده بودم پس زنگ زدم به شوگا
ویو شوگا
مشغول کارای شرکت بودم دیدم ا.ت زنگ ده
شوگا :سلام خوبی
ا.ت: ش .ش.و.گ.گ.اا. ک.م.ک
شوگا: ا.ت چیشده حالت خوبه ا.ت
ا.ت:ر.ع.د ب.ر.ق ش .ش.و.گ.گ.اا* جیغ*
شوگا :دیدم یک دفعه صدایی اومد ا.ت جیغ زد
گفت رعد و برق سریع بلند شدم برم پیش تهیونگ(بچه ها همه ی اعضا میدونن ا.ت فوبیا رعد برق و صدای بلند داره)
شوگا :تهیونگگگگگ
تهیونگ:بله هیونگ چیشده?....
۹.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.