(ناخواسته )ادامه پارت ۸
(ناخواسته )ادامه پارت ۸
دم در قبل اینکه خونه رو ترک کنم،نگاش کردم سرش پایین بود و انگار گریه میکرد،اگه نمیخواد پس چرا رهام کرد!
آهسته به خودم گفتم
ا.ت:چشماش دروغ نمیگه،چون انعکاس حس که تو قلب جریان داره رو نشون میده،جونگکوک اشتباه من بود و یا تو،ولی نباید اینکارو میکردی.
با بلند کردن سرش منم روم رو ازش برگردوندم و خونه رو ترک کردم.
بدون توجه،نگهبانا که هرکدوم میخواستن بدونن چی اتفاقی افتاده،از حیاط بیرون شدم،و درو محکم بستم.
چند لحظه ایستادم،میخواستم بغض که مانع نفس گرفتنم میشد رو قورت بدم،ولی موفق نشدم،مث همیشه دوباره باختم کم آورد شکستم.
انگار تو تابوت بودم،سوت و کور،آروم ساکت،ترسناک،بیصدا اشک میرختم،و بیشتر تو خودم جمع میشدم،با دیدن اولین نیمکت که اونور خیابان دیدم،خودم رو به سمتش کشیدم،ولی نمیدونستم قرار نیست به اونجا برسم،بالاخره تونسته بودم پرواز کردن رو هم تجربه کنم،ولی سقوط کردم،و درد عجیبی داشت،جدید بود،ولی کل بدنم رو تسخیر کرد.
هنوزم میخندیدم،به شانسم که از این زندگی داشتم،با تقدیر که جز نابودی خودم چیزی دیگهی نبود،از احمق بودنم،خواب عمیق میخواستم،بدون صدای آلارم گوشیم،بدون صدای اطرافیانم،بدون هيچ صدای،و بدون هیچ کسی،سکوت،تاریکی،تنهایی.....:/
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون رو حتما حتما بگین..💖
و بابت تاخیر معذرت میخوام،نمیتونستم هیچ پستِ بزارم.
دم در قبل اینکه خونه رو ترک کنم،نگاش کردم سرش پایین بود و انگار گریه میکرد،اگه نمیخواد پس چرا رهام کرد!
آهسته به خودم گفتم
ا.ت:چشماش دروغ نمیگه،چون انعکاس حس که تو قلب جریان داره رو نشون میده،جونگکوک اشتباه من بود و یا تو،ولی نباید اینکارو میکردی.
با بلند کردن سرش منم روم رو ازش برگردوندم و خونه رو ترک کردم.
بدون توجه،نگهبانا که هرکدوم میخواستن بدونن چی اتفاقی افتاده،از حیاط بیرون شدم،و درو محکم بستم.
چند لحظه ایستادم،میخواستم بغض که مانع نفس گرفتنم میشد رو قورت بدم،ولی موفق نشدم،مث همیشه دوباره باختم کم آورد شکستم.
انگار تو تابوت بودم،سوت و کور،آروم ساکت،ترسناک،بیصدا اشک میرختم،و بیشتر تو خودم جمع میشدم،با دیدن اولین نیمکت که اونور خیابان دیدم،خودم رو به سمتش کشیدم،ولی نمیدونستم قرار نیست به اونجا برسم،بالاخره تونسته بودم پرواز کردن رو هم تجربه کنم،ولی سقوط کردم،و درد عجیبی داشت،جدید بود،ولی کل بدنم رو تسخیر کرد.
هنوزم میخندیدم،به شانسم که از این زندگی داشتم،با تقدیر که جز نابودی خودم چیزی دیگهی نبود،از احمق بودنم،خواب عمیق میخواستم،بدون صدای آلارم گوشیم،بدون صدای اطرافیانم،بدون هيچ صدای،و بدون هیچ کسی،سکوت،تاریکی،تنهایی.....:/
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون رو حتما حتما بگین..💖
و بابت تاخیر معذرت میخوام،نمیتونستم هیچ پستِ بزارم.
۳.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.