دوست برادرم پارت35
میسو یکم مکث کرد که جیمین کنجکاو پرسید
جیمین:خب ...بعدش چیشد؟؟
میسو اشکش رو پاک کرد اما موفق نبود و باز هق زد و اشکش بیشتر ریخت و ادامه داد
میسو :وقتی برگشتیم مادرم رفت بهش سر بزنه اما چند دقیقه طول نکشید که صدا جیغش بلند شد و وقتی همه ما وارد اتاق ئما شدیم متوجه شدیم که با زدن ر*گ د*ستش خو*دک*شی کرده بود اون لایق مر*گ نبود ....
و روز بعدش ما متوجه نامه ای شدیم که جاگذاشته بود و توش نوشته بود بخواطر اون تهدید های پسر اینکارو کرده و پلی*س ها اون و د*ستگیر کردن ....
جیمین ناراحت اما کنجکاو دوباره پرسید
جیمین:خب چرا تهدیدش کرده بود؟
میسو عصبی اشک هاش بیشتر شد
میسو:چون از ئما عکس های نا*جور داشته و در ازای پخش نکردن عکس ها ازش پول خواسته و اونم بجای اینکه به ما بگه به خو*د*کشی پناه برده بود
جیمین همینطور با افسوس خیره اشک های میسو بود سرش رو گرفت و به سی*نه اش چسپوند و گفت
جیمین: متاسفم
جیمین فکر نمیکرد همچین داستان غمنگیزی داشته باشه ...
(فلش بک به 6سال پیش)
....جیمین
یک هفته ای میشد که به کره برگشته بودیم جین دیروز برگشته بود سئول و با من و مامانم فعلا هم خونه شده بود
مامانم امروز رو که بی کار بودیم منو جین رو مجبور کرد که بریم و تو کار های کافه اش کمکش کنیم
مامان رفت تا خودش یه سری کار ها رو مدیریت کنه چند تا گارسن هم داشت کاش میدونستم چرا ما رو اورد اخه با جین رو یکی از میز ها نشسته بودیم که جین گفت
جین:هی جیمین اون دختره اشنا نیست
نگاهی به اطراف انداختم
جیمین:کدوم؟
جین:همون موقهوه ایه که لباس گارسونی داره
چون پشتش به ما بود صورتش رو ندیدم پس مشغول گوشیم شدم
جیمین:نمیدونم
گوشی جین زنگ خورد پاشد و گفت
جین:ئما داره زنگ میزنه ببینم چی میگه بر میگردم
سری تکان دادم....اون رفت و من تصمیم گرفتم پاشم برم یه قهوه سفارش بدم ...جلو رفتم و تکیه به میز جلو گارسون ها اون دختره هنوز پشتش بهم بود که انگار حس کرد همونطور که پشتش بهم بود گفت
.....:بفرماید در خدمتم
بیخیال گفتم
جیمین:یه قهوه لـطـ......
حرفم با برگشتنش قطع شد و هر دو متعجب به هم خیره شدیم اون زود تر به خودش اومد و با لبخند به سمتم دست دراز کرد گفت
.....:جیمین!؟
دستش رو با لبخند فشدرم و گفتم
جیمین: تو!؟
دستی به پیشونیش زد و گفت
....:ببخشید من اون دفعه یادم رفت خودم رو معرفی کنم من....٫٫دامی٫٫ هستم
******
ممنون از لایک و نظر های زیبا تون✨💗
جیمین:خب ...بعدش چیشد؟؟
میسو اشکش رو پاک کرد اما موفق نبود و باز هق زد و اشکش بیشتر ریخت و ادامه داد
میسو :وقتی برگشتیم مادرم رفت بهش سر بزنه اما چند دقیقه طول نکشید که صدا جیغش بلند شد و وقتی همه ما وارد اتاق ئما شدیم متوجه شدیم که با زدن ر*گ د*ستش خو*دک*شی کرده بود اون لایق مر*گ نبود ....
و روز بعدش ما متوجه نامه ای شدیم که جاگذاشته بود و توش نوشته بود بخواطر اون تهدید های پسر اینکارو کرده و پلی*س ها اون و د*ستگیر کردن ....
جیمین ناراحت اما کنجکاو دوباره پرسید
جیمین:خب چرا تهدیدش کرده بود؟
میسو عصبی اشک هاش بیشتر شد
میسو:چون از ئما عکس های نا*جور داشته و در ازای پخش نکردن عکس ها ازش پول خواسته و اونم بجای اینکه به ما بگه به خو*د*کشی پناه برده بود
جیمین همینطور با افسوس خیره اشک های میسو بود سرش رو گرفت و به سی*نه اش چسپوند و گفت
جیمین: متاسفم
جیمین فکر نمیکرد همچین داستان غمنگیزی داشته باشه ...
(فلش بک به 6سال پیش)
....جیمین
یک هفته ای میشد که به کره برگشته بودیم جین دیروز برگشته بود سئول و با من و مامانم فعلا هم خونه شده بود
مامانم امروز رو که بی کار بودیم منو جین رو مجبور کرد که بریم و تو کار های کافه اش کمکش کنیم
مامان رفت تا خودش یه سری کار ها رو مدیریت کنه چند تا گارسن هم داشت کاش میدونستم چرا ما رو اورد اخه با جین رو یکی از میز ها نشسته بودیم که جین گفت
جین:هی جیمین اون دختره اشنا نیست
نگاهی به اطراف انداختم
جیمین:کدوم؟
جین:همون موقهوه ایه که لباس گارسونی داره
چون پشتش به ما بود صورتش رو ندیدم پس مشغول گوشیم شدم
جیمین:نمیدونم
گوشی جین زنگ خورد پاشد و گفت
جین:ئما داره زنگ میزنه ببینم چی میگه بر میگردم
سری تکان دادم....اون رفت و من تصمیم گرفتم پاشم برم یه قهوه سفارش بدم ...جلو رفتم و تکیه به میز جلو گارسون ها اون دختره هنوز پشتش بهم بود که انگار حس کرد همونطور که پشتش بهم بود گفت
.....:بفرماید در خدمتم
بیخیال گفتم
جیمین:یه قهوه لـطـ......
حرفم با برگشتنش قطع شد و هر دو متعجب به هم خیره شدیم اون زود تر به خودش اومد و با لبخند به سمتم دست دراز کرد گفت
.....:جیمین!؟
دستش رو با لبخند فشدرم و گفتم
جیمین: تو!؟
دستی به پیشونیش زد و گفت
....:ببخشید من اون دفعه یادم رفت خودم رو معرفی کنم من....٫٫دامی٫٫ هستم
******
ممنون از لایک و نظر های زیبا تون✨💗
۲۵.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.