خوناشام من 🍷🖤
خوناشام من 🍷🖤
پارت دوازدهم
ات: یونا رفت یهو یه درد شدید بهم وارد شود چشمام سیاهی رفت
پدر کوک: حالت خوبه دخترم
ات:( غش کرد)
پدر کوک: نگهبانان خدمتکارااااااا دکتر خبر کنیدددددددد (داد)
چند دقیقه بعد
دکتر: خیلی مواظبش باشید ضعیفه و باید استراحت کنه
پدر کوک: باشه
دکتر: راستی بچش پسره
پدر کوک: واقعن🥺
دکتر: بله اولین بار میبینم انقدر احساساتی شودین 😊
پدر کوک: ات مثل دختر واقعیم میمونه نصف اخلاقاش مثل همسرمه 🙂
دکتر: هعی خدا رحمتش کنه 💔
پدر کوک: بازم ممنونم دکتر
دکتر: خواهش میکنم وظیفم بود خدانگهدار
پدر کوک: خداحافظ
جونکوک: چند روزی میگذره یونجی دوباره خیانت کرد هر روز غر میزد پول میخواست بعد اینکه اومدیم اینجا خیلی رفتارش تغییر کرد راستش دلم برای ات تنگ شوده🙃اصلن نمیفهمم دارم چیکار میکنم برای چی بچه م و ات ول کردم چرا من انقدر نامرد شودم واییییییی
ات: چشمام باز کردم
خدمتکار: عه بیدار شودی
ات: دوباره غش کردم؟
خدمتکار: اره
ات: 😐من چرا انقدر لوس غش غشی شودم
خدمتکار: نمیدونم والا 🤣
ات: عههههههه اینجا رو نگاه به به😋
خدمتکار: بخورین دکتر گفت ضعیفه شودین و اینه بچتون پسره
ات: بذار اول غذامو بخورم بعد ذوق میکنم خوشحال میشم
خدمتکار: عجب😀
ات: میدونم خیلی شکمو هستم به روم نیار 😁
خدمتکار: چشم 😂💔
ات: یه سوال توام خوناشامی
خدمتکار: بله
ات: اصلن بهت نمیخوره
خدمتکار: نمیدونم چرا همه خوناشام ها مثل برف سفیدن انقدر خوشگلن اون وقت من مثل میمونم
ات: نمیدونم الان بخندم یا گریه کنم بحالت
خدمتکار: بخند😂
نگهبان: ارباب شاهزاده جونکوک اومدن
پدر کوک: چی😳
جونکوک: پدر
پدر کوک: کوفت قلقلی
جونکوک: خواهش میکنم به حرفام گوش بده
پدر کوک: چی میخوای
جونکوک: میشه ات ببینم
پدر کوک: نه به اندازه کافی ضعیفه اذیت شوده
جونکوک: تروخدا 😢
ات: چی شوده
جونکوک: اتتت (بغلش میکنه)
ات: اقا فاصله بگیر من شما رو به جا نمیارم
جونکوک: اینجوری نکن
ات: یادت رفته تو منو بخاطر یونجی ول کردی
جونکوک: غلظ کردم ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید 😭🥺💔
ات:....
پدر کوک: میخوای دخترم یه فرصت دوباره بهش بدی
ات: نمیدونم
جونکوک: ببخشید 😞
ات:(جونکوک بغل میکنه)
جونکوک: دلم برای بغلت تنگ شده بود فدات بشم من
ات: خدا نکنه بار اخرت باشه تنهام میزاره قول؟
جونکوک: قول قول قول
ات: افرین
پدر کوک و خدمتکار : اوخی ☺️
پارت دوازدهم
ات: یونا رفت یهو یه درد شدید بهم وارد شود چشمام سیاهی رفت
پدر کوک: حالت خوبه دخترم
ات:( غش کرد)
پدر کوک: نگهبانان خدمتکارااااااا دکتر خبر کنیدددددددد (داد)
چند دقیقه بعد
دکتر: خیلی مواظبش باشید ضعیفه و باید استراحت کنه
پدر کوک: باشه
دکتر: راستی بچش پسره
پدر کوک: واقعن🥺
دکتر: بله اولین بار میبینم انقدر احساساتی شودین 😊
پدر کوک: ات مثل دختر واقعیم میمونه نصف اخلاقاش مثل همسرمه 🙂
دکتر: هعی خدا رحمتش کنه 💔
پدر کوک: بازم ممنونم دکتر
دکتر: خواهش میکنم وظیفم بود خدانگهدار
پدر کوک: خداحافظ
جونکوک: چند روزی میگذره یونجی دوباره خیانت کرد هر روز غر میزد پول میخواست بعد اینکه اومدیم اینجا خیلی رفتارش تغییر کرد راستش دلم برای ات تنگ شوده🙃اصلن نمیفهمم دارم چیکار میکنم برای چی بچه م و ات ول کردم چرا من انقدر نامرد شودم واییییییی
ات: چشمام باز کردم
خدمتکار: عه بیدار شودی
ات: دوباره غش کردم؟
خدمتکار: اره
ات: 😐من چرا انقدر لوس غش غشی شودم
خدمتکار: نمیدونم والا 🤣
ات: عههههههه اینجا رو نگاه به به😋
خدمتکار: بخورین دکتر گفت ضعیفه شودین و اینه بچتون پسره
ات: بذار اول غذامو بخورم بعد ذوق میکنم خوشحال میشم
خدمتکار: عجب😀
ات: میدونم خیلی شکمو هستم به روم نیار 😁
خدمتکار: چشم 😂💔
ات: یه سوال توام خوناشامی
خدمتکار: بله
ات: اصلن بهت نمیخوره
خدمتکار: نمیدونم چرا همه خوناشام ها مثل برف سفیدن انقدر خوشگلن اون وقت من مثل میمونم
ات: نمیدونم الان بخندم یا گریه کنم بحالت
خدمتکار: بخند😂
نگهبان: ارباب شاهزاده جونکوک اومدن
پدر کوک: چی😳
جونکوک: پدر
پدر کوک: کوفت قلقلی
جونکوک: خواهش میکنم به حرفام گوش بده
پدر کوک: چی میخوای
جونکوک: میشه ات ببینم
پدر کوک: نه به اندازه کافی ضعیفه اذیت شوده
جونکوک: تروخدا 😢
ات: چی شوده
جونکوک: اتتت (بغلش میکنه)
ات: اقا فاصله بگیر من شما رو به جا نمیارم
جونکوک: اینجوری نکن
ات: یادت رفته تو منو بخاطر یونجی ول کردی
جونکوک: غلظ کردم ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید 😭🥺💔
ات:....
پدر کوک: میخوای دخترم یه فرصت دوباره بهش بدی
ات: نمیدونم
جونکوک: ببخشید 😞
ات:(جونکوک بغل میکنه)
جونکوک: دلم برای بغلت تنگ شده بود فدات بشم من
ات: خدا نکنه بار اخرت باشه تنهام میزاره قول؟
جونکوک: قول قول قول
ات: افرین
پدر کوک و خدمتکار : اوخی ☺️
۱۰.۹k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.