چهره ی پشت نقاب . Part 1
شخصیت ها:کل اعضا، اجوما، کیم جئون گیو، کیم یون جون
ژانر: ترسناک ، مافیایی ، غمگین
تهیونگ:خسته بودم از همه چی ، از این همه پنهون کاری از خواهر و برادرم، از این همه پنهون کاری که باعث شد پدر و مادرم توسط اون شغل کوفتی بمیرن.😞😞😞
سلام. اسم من کیم تهیونگ و یه خواهر و برادر از خودم کوچکتر دارم، من از طریق دوستم کیم نامجون تو گروه مافیایی جا پیدا کردم.جونگ کوک هم یکی دیگه از اعضای گروه مافیایی که من ازش متنفرم به خاطر این که مقصر مرگ پدر و مادرم اون بود. اون بود که ۲ سال پیش مامان و بابام رو به کشتن داد و دقیقا یادمه که چه اتفاقی افتاد.فلش بک به 2 سال پیش:ساعت 12:30 دقیقه ی بامداد: داشتم از سرکار برمیگشتم و خیلی خسته بودم،تصمیم داشتم یکم توی خیابان بمونم تا حالم خوب شه آخه امروز واقعا اعصابم خورد بود. پس تصمیم گرفتم از خیابان (دونگ دائمون)برم و هم یه قهوه بگیرم هم یه چرخی توی خیابان بزنم. به سمت خیابان مورد نظر حرکت کردم بعد از گرفتن قهوه با شکلات تلخ تصمیم گرفتم یکم پیاده روی کنم چون اینطوری قهوه بیشتر بهم میچسبه.اروم آروم داشتم توی پارک راه میرفتم و از قهوه م لذت میبردم که یهو یه دختر پچه ی خیلی ناز و خوشگل زد به پام .دختر بچه: عمو میشه ازم یه گل بخری
تهیونگ با شنیدن صدای دختر بچه خم شد جلوی پاش و گفت:چه گلای خوشگلی داری اونا هم مثل خودت خوشگلن. حالا بگو ببینم اسم این دختر خوشگل ما چیه؟
دختر بچه:اسمم می یونگ ه و معنی ش میشه دختر زیبا
تصمیم گرفتم همش رو از می یونگ بخرم میدونستم اگر با این دسته گلا بره خونه قطعا یا از پدرش کتک میخوره یا شب رو باید بیرون بخوابه تهیونگ : چه قدر اسمت قشنگه خوب بگو ببینم این گلا همش چند؟
می یونگ: عمو میخوای همش رو ازم بخری؟
تهیونگ: اره میخوام بخرم همش چند؟
می یونگ : .....وون (بچه ها چون من نمیدونستم چقدر باید بگم نقطه گذاشتم حالا خودتون دیگه تصور کنید دیگه
تهیونگ : بیا . و کل گلا رو ازش گرفتم
می یونگ : وای مرسی عمو . و بدو بدو از من دور شد
همینجوری که داشتم به سمت ماشین میرفتم و قهوه م رو میخوردم یه نگاه هم به گلا انداختم خیلی بوشون خوب بود
سوار ماشین شدم و حرکت کردم چون خیلی از خونه دور شده بودم تصمیم گرفتم سرعتم رو زیاد کنم. با سرعت زیاد داشتم میرفتم سمت خونه که یهو یه ماشین ه رو دیدم که زده به دونفر. میخواستم از کنارشون بگذرم ولی گفتم بزار پیاده شم ببینم کیه ن و طرف کیه که با ماشین زده به این دو نفر . از ماشین پیاده شدم و به محل حادثه رفتم . وقتی اون دو نفر رو دیدم حالم داشت بد میشد از تعجب و ناراحتی پاهام سست شده بود . اون دو نفر .......
ژانر: ترسناک ، مافیایی ، غمگین
تهیونگ:خسته بودم از همه چی ، از این همه پنهون کاری از خواهر و برادرم، از این همه پنهون کاری که باعث شد پدر و مادرم توسط اون شغل کوفتی بمیرن.😞😞😞
سلام. اسم من کیم تهیونگ و یه خواهر و برادر از خودم کوچکتر دارم، من از طریق دوستم کیم نامجون تو گروه مافیایی جا پیدا کردم.جونگ کوک هم یکی دیگه از اعضای گروه مافیایی که من ازش متنفرم به خاطر این که مقصر مرگ پدر و مادرم اون بود. اون بود که ۲ سال پیش مامان و بابام رو به کشتن داد و دقیقا یادمه که چه اتفاقی افتاد.فلش بک به 2 سال پیش:ساعت 12:30 دقیقه ی بامداد: داشتم از سرکار برمیگشتم و خیلی خسته بودم،تصمیم داشتم یکم توی خیابان بمونم تا حالم خوب شه آخه امروز واقعا اعصابم خورد بود. پس تصمیم گرفتم از خیابان (دونگ دائمون)برم و هم یه قهوه بگیرم هم یه چرخی توی خیابان بزنم. به سمت خیابان مورد نظر حرکت کردم بعد از گرفتن قهوه با شکلات تلخ تصمیم گرفتم یکم پیاده روی کنم چون اینطوری قهوه بیشتر بهم میچسبه.اروم آروم داشتم توی پارک راه میرفتم و از قهوه م لذت میبردم که یهو یه دختر پچه ی خیلی ناز و خوشگل زد به پام .دختر بچه: عمو میشه ازم یه گل بخری
تهیونگ با شنیدن صدای دختر بچه خم شد جلوی پاش و گفت:چه گلای خوشگلی داری اونا هم مثل خودت خوشگلن. حالا بگو ببینم اسم این دختر خوشگل ما چیه؟
دختر بچه:اسمم می یونگ ه و معنی ش میشه دختر زیبا
تصمیم گرفتم همش رو از می یونگ بخرم میدونستم اگر با این دسته گلا بره خونه قطعا یا از پدرش کتک میخوره یا شب رو باید بیرون بخوابه تهیونگ : چه قدر اسمت قشنگه خوب بگو ببینم این گلا همش چند؟
می یونگ: عمو میخوای همش رو ازم بخری؟
تهیونگ: اره میخوام بخرم همش چند؟
می یونگ : .....وون (بچه ها چون من نمیدونستم چقدر باید بگم نقطه گذاشتم حالا خودتون دیگه تصور کنید دیگه
تهیونگ : بیا . و کل گلا رو ازش گرفتم
می یونگ : وای مرسی عمو . و بدو بدو از من دور شد
همینجوری که داشتم به سمت ماشین میرفتم و قهوه م رو میخوردم یه نگاه هم به گلا انداختم خیلی بوشون خوب بود
سوار ماشین شدم و حرکت کردم چون خیلی از خونه دور شده بودم تصمیم گرفتم سرعتم رو زیاد کنم. با سرعت زیاد داشتم میرفتم سمت خونه که یهو یه ماشین ه رو دیدم که زده به دونفر. میخواستم از کنارشون بگذرم ولی گفتم بزار پیاده شم ببینم کیه ن و طرف کیه که با ماشین زده به این دو نفر . از ماشین پیاده شدم و به محل حادثه رفتم . وقتی اون دو نفر رو دیدم حالم داشت بد میشد از تعجب و ناراحتی پاهام سست شده بود . اون دو نفر .......
۳.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.