P8
ویو جی وون:اوه سلام چا اون وو..
چا اون وو:علیک...
جی وون:اوه چقدر لباست خوبه....
چا اون وو:خب ممنونم....
جیهون:اوه اون وو اومدی ....
چااون وو:اره چطوری خوبی...اوه چقدر جذاب شدی رفیق...
جیهون:ممنونم پسر...بریم اونجا پیش مامانم....
چا اون وو:اه باشه ...فعلا جی وون..
جی وون:باشه خب...
چا اون وو:سلام خاله....
سوریون:او چطوری خوبی اون وو...پسرم ..
چا ون وو؛ممنون شما چطورین....
سوریون:خوبم ...اصلا پیدات نیست...
چا اون وو:اره خب با درسا مشغولیم دیگ...
جیهون:اوه اره نظر نشی(😂)با خنده
چا اون وو:ساکت شو بچه....باشه خاله من میرم پس...یه کاری دارم..
سوریون :باشه پسرم.....
جیهون:کجا هنوز مهمونی تموم نشده..
چا اون وو:دیگ چی من میرم اصلا حس مهمونی ندارم والا...
جیهون:اره معلومه همیشه همینطوری هستی یکم میای و میری...
ویو می سو:داشتم میرفتم سمت خونه...چا اون وو رو دیدم...اه سلام چا اون وو...
چا اون وو :ببخشید شما....
می سو:نشناختی ...؟همکلاسی جدیدتون هستم دو هفته میشه اومدم...
چا اون وو ؛اها خو ...(چا اون وو رفت.)
می سو:اوه چقدر پر رو حداقل یه سلام چیزی میکرد....رفتم خونه ..اوه سلام مامان ....هیون سو برنگشته،،،..
مامان:نه خودت میدونی بره خونه مادر بزرگت تا سه هفته نمیاد...
می سو:اره دیگ...بابا کجاس....
مامان؛نمیدونم..خوبه نیاد بعد بیاد دعوا و کتکت میزنه....
می سو: نه مامان این چی حرفیه دیگ...
مامان:راس میگم خو ببین بدنت کلا کبوده..مدرسه که ندیدنت نه...
می سو:نه ندیدن......
مامان :خوبع ...غذات رو بخور بعد برو بخاب....
می سو:باشه مامان..ممنون..نشستیم غذا خوردیم حرف زدیم ....
من دیگ میرم بخابم شب خش...
مامان:باشه دختر قشنگم..
رفتم توی اتاقم ...دیدم عکس هاشون رو توی اینستاگرام گذاشتن...داشتم نگاه میکردم ...اوه لعنتی چا اون وو چقدر جذاب شده...یعنی چرا آنقدر زود از مهمونی اومده بود بیرون..اه خابیدم...
بوم:اوه چقدر زود از مهمونی اومدی …داداشی
چا اون وو:بخدا اصلا حس مهمونی نیس …
بوم:تو هر روز خدا همینطوری ……بخداحس مهمونی نیس واین حرفا…
چا اون وو:برو بچه سر به سرم نزار….
بوم:باشه بابا بخاب….اصلا نمیشه باهات حرف زد…
چا اون وو:اره ….خابیدن …؟
چا اون وو:علیک...
جی وون:اوه چقدر لباست خوبه....
چا اون وو:خب ممنونم....
جیهون:اوه اون وو اومدی ....
چااون وو:اره چطوری خوبی...اوه چقدر جذاب شدی رفیق...
جیهون:ممنونم پسر...بریم اونجا پیش مامانم....
چا اون وو:اه باشه ...فعلا جی وون..
جی وون:باشه خب...
چا اون وو:سلام خاله....
سوریون:او چطوری خوبی اون وو...پسرم ..
چا ون وو؛ممنون شما چطورین....
سوریون:خوبم ...اصلا پیدات نیست...
چا اون وو:اره خب با درسا مشغولیم دیگ...
جیهون:اوه اره نظر نشی(😂)با خنده
چا اون وو:ساکت شو بچه....باشه خاله من میرم پس...یه کاری دارم..
سوریون :باشه پسرم.....
جیهون:کجا هنوز مهمونی تموم نشده..
چا اون وو:دیگ چی من میرم اصلا حس مهمونی ندارم والا...
جیهون:اره معلومه همیشه همینطوری هستی یکم میای و میری...
ویو می سو:داشتم میرفتم سمت خونه...چا اون وو رو دیدم...اه سلام چا اون وو...
چا اون وو :ببخشید شما....
می سو:نشناختی ...؟همکلاسی جدیدتون هستم دو هفته میشه اومدم...
چا اون وو ؛اها خو ...(چا اون وو رفت.)
می سو:اوه چقدر پر رو حداقل یه سلام چیزی میکرد....رفتم خونه ..اوه سلام مامان ....هیون سو برنگشته،،،..
مامان:نه خودت میدونی بره خونه مادر بزرگت تا سه هفته نمیاد...
می سو:اره دیگ...بابا کجاس....
مامان؛نمیدونم..خوبه نیاد بعد بیاد دعوا و کتکت میزنه....
می سو: نه مامان این چی حرفیه دیگ...
مامان:راس میگم خو ببین بدنت کلا کبوده..مدرسه که ندیدنت نه...
می سو:نه ندیدن......
مامان :خوبع ...غذات رو بخور بعد برو بخاب....
می سو:باشه مامان..ممنون..نشستیم غذا خوردیم حرف زدیم ....
من دیگ میرم بخابم شب خش...
مامان:باشه دختر قشنگم..
رفتم توی اتاقم ...دیدم عکس هاشون رو توی اینستاگرام گذاشتن...داشتم نگاه میکردم ...اوه لعنتی چا اون وو چقدر جذاب شده...یعنی چرا آنقدر زود از مهمونی اومده بود بیرون..اه خابیدم...
بوم:اوه چقدر زود از مهمونی اومدی …داداشی
چا اون وو:بخدا اصلا حس مهمونی نیس …
بوم:تو هر روز خدا همینطوری ……بخداحس مهمونی نیس واین حرفا…
چا اون وو:برو بچه سر به سرم نزار….
بوم:باشه بابا بخاب….اصلا نمیشه باهات حرف زد…
چا اون وو:اره ….خابیدن …؟
۵.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.