name:belief
part:52
ا.ت لبخندی زد و اب و گرفت کمی از اب و خورد با یاداوری یونجو سریع لیوان رو پایین اورد و پرسید : ی...یونجو کجاست؟
تهیونگ با این حرف ا.ت دستشو گرفت و سمت اتاق دومی کشید
اروم در رو باز کرد و به ا.ت گفت: بیا ببینش
ا.ت اروم داخل شد و لیوان اب رو روی میز گذاشت.
تهیونگ سمت یونجو که روی تخت خوابیده بود رفت و گفت : بیا
ا.ت اروم کنار تخت نشست و به چهره توی خواب یونجو خیره شد . اروم موهای یونجو رو کنار زد و گفت : خیلی...بزرگ شده
تهیونگ : حدس بزن چند سالشه؟
ا.ت بلند شد و کمی فکر کرد : شیش؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت : اره...فکر میکنه رفتی سفر
ا.ت : خوبه که بهش نگفتی ... تهیونگا...من ...خیلی از چیزا رو یادم نمیاد
تهیونگ دو تا دستش رو روی کمر ا.ت گذاشت و به خودش پسبوند : مثلا چی؟
ا.ت : رمز در خونه امون...اسم و فامیل خودم...اینکه چه اتفاقی افتاد.
ا.ت سرش رو بالا گرفت و توی اون تاریکی به چشای براق تهیونگ خیره شد
تهیونگ : اسم من و چی؟
ا.ت : اسم همتون رو یادمه
تهیونگ : به مرور یادت میاد...فردا میریم دکتر عزیزم
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد
تهیونگ نگاهشو با بستن چشاش از چشای ا.ت گرفت و اروم و عمیق شروع کرد به بوسیدن ا.ت اونقدر جلو رفت تا ا.ت به دیوار رسید.با کم اوردن نفسش اروم ازش جدا شد و گفت : خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت خنده ای کرد : منم دوست دارم تهیونگا
تهیونگ از ا.ت جدا شد و گفت : بیا بریم شام بخوریم...خیلی لاغر شدی
ا.ت سری تکون داد و با تهیونگ سر میز غذا نشستند .
با گذاشتن غذا تهیونگ برای ا.ت کشید و کمی هم برای خودش ریخت و هر دو مشغول خووردن شدند.
بعداز چند دقیقه ا.ت کمی اب خورد
یونجو : مامان؟
با صدای یونجو ا.ت لیوان و روی میز گذاشت و پشت سرش برگشت. با دیدن یونجو لبخندی زد و از صندلیش فاصله گرفت.یونجو که اثار خوابالودگی توی صورتش بود با دیدن ا.ت سمتش دویید و محکم بغلش کرد
ا.ت کمی عقب دست و دستش رو به میز چسبوند تا بیشتر از این عقب نره.
کمی خم شد و اروم گفت : چقدر بزرگ شدی دختر کوچولو
یونجو با خنده از ا.ت جدا شد و گفت : دلم برات تنگ شده بود
ا.ت لبخندی زد و گفت : منم خیلی دلم برات تنگ شده بود....بیا غذا بخوریم
بعدش گونه یونجو رو بوسید و سمت میز برگشت
***
جیمین : من چرا به زبان کره ای پیدا نمیکنم؟
هوسوک : عااا مثل اینکه کسی ننوشته
جیمین : واقعا که ...به درد پدرشون میخوره
هوسوک خنده ای کرد و دستش رو دور کمر جیمین انداخت و به خودش چسبوند: بیا ما کره ایش رو بنویسیم
جیمین با ذوق سمت هوسوک برگشت و گفت : اره منم موافقم
هوسوک : من میرم مغازه اونوری تا چسب بگیرم تو با این برگه و خودکار از طرف خودت بنویس
جیمین سری تکون داد....
ا.ت لبخندی زد و اب و گرفت کمی از اب و خورد با یاداوری یونجو سریع لیوان رو پایین اورد و پرسید : ی...یونجو کجاست؟
تهیونگ با این حرف ا.ت دستشو گرفت و سمت اتاق دومی کشید
اروم در رو باز کرد و به ا.ت گفت: بیا ببینش
ا.ت اروم داخل شد و لیوان اب رو روی میز گذاشت.
تهیونگ سمت یونجو که روی تخت خوابیده بود رفت و گفت : بیا
ا.ت اروم کنار تخت نشست و به چهره توی خواب یونجو خیره شد . اروم موهای یونجو رو کنار زد و گفت : خیلی...بزرگ شده
تهیونگ : حدس بزن چند سالشه؟
ا.ت بلند شد و کمی فکر کرد : شیش؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت : اره...فکر میکنه رفتی سفر
ا.ت : خوبه که بهش نگفتی ... تهیونگا...من ...خیلی از چیزا رو یادم نمیاد
تهیونگ دو تا دستش رو روی کمر ا.ت گذاشت و به خودش پسبوند : مثلا چی؟
ا.ت : رمز در خونه امون...اسم و فامیل خودم...اینکه چه اتفاقی افتاد.
ا.ت سرش رو بالا گرفت و توی اون تاریکی به چشای براق تهیونگ خیره شد
تهیونگ : اسم من و چی؟
ا.ت : اسم همتون رو یادمه
تهیونگ : به مرور یادت میاد...فردا میریم دکتر عزیزم
ا.ت لبخندی زد و سرش رو تکون داد
تهیونگ نگاهشو با بستن چشاش از چشای ا.ت گرفت و اروم و عمیق شروع کرد به بوسیدن ا.ت اونقدر جلو رفت تا ا.ت به دیوار رسید.با کم اوردن نفسش اروم ازش جدا شد و گفت : خیلی دوست دارم ا.ت
ا.ت خنده ای کرد : منم دوست دارم تهیونگا
تهیونگ از ا.ت جدا شد و گفت : بیا بریم شام بخوریم...خیلی لاغر شدی
ا.ت سری تکون داد و با تهیونگ سر میز غذا نشستند .
با گذاشتن غذا تهیونگ برای ا.ت کشید و کمی هم برای خودش ریخت و هر دو مشغول خووردن شدند.
بعداز چند دقیقه ا.ت کمی اب خورد
یونجو : مامان؟
با صدای یونجو ا.ت لیوان و روی میز گذاشت و پشت سرش برگشت. با دیدن یونجو لبخندی زد و از صندلیش فاصله گرفت.یونجو که اثار خوابالودگی توی صورتش بود با دیدن ا.ت سمتش دویید و محکم بغلش کرد
ا.ت کمی عقب دست و دستش رو به میز چسبوند تا بیشتر از این عقب نره.
کمی خم شد و اروم گفت : چقدر بزرگ شدی دختر کوچولو
یونجو با خنده از ا.ت جدا شد و گفت : دلم برات تنگ شده بود
ا.ت لبخندی زد و گفت : منم خیلی دلم برات تنگ شده بود....بیا غذا بخوریم
بعدش گونه یونجو رو بوسید و سمت میز برگشت
***
جیمین : من چرا به زبان کره ای پیدا نمیکنم؟
هوسوک : عااا مثل اینکه کسی ننوشته
جیمین : واقعا که ...به درد پدرشون میخوره
هوسوک خنده ای کرد و دستش رو دور کمر جیمین انداخت و به خودش چسبوند: بیا ما کره ایش رو بنویسیم
جیمین با ذوق سمت هوسوک برگشت و گفت : اره منم موافقم
هوسوک : من میرم مغازه اونوری تا چسب بگیرم تو با این برگه و خودکار از طرف خودت بنویس
جیمین سری تکون داد....
۱۴.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.