part ²
چند پارتی از تهیونگ
وقتی دعواتون شد
تهیونگ همینطور درو حل داد و اومد تو
ا.ت : عزیزم چیزی شده....
رفتم کنارش نشستم ولی انگار یادش نبود ک امروز چ روزیه دوباره ازش پرسیدم :
تهیونگ عزیزم چیزی شده!
تهیونگ: نه
ا.ت: اخه ناراحتی
تهیونگ: ......
ا.ت : ول کن این چیزا رو بیا شام بخوریم
( از الان ب بعد تهیونگ _ ا.ت +)
_ نمیخورم
+ولی
_ولیُ چی وقتی میگم نمیخورم یعنی نمیخوام بخورم( کمی با داد )
+اخه، هنوز حرفم تموم نشده بود ک
_ میگم نمیخوام ولم کن دیگه ( با داد)
+من ک چیزی نگفتم ک سرم داد میزنی از
صب تا شب سر کاری صب ک بیدار میشم نیستی شبا هم ک دیر میای پس حداقل عصبانیتت رو روی من خالی نکن، شده ی بار از خودت بپرسی ا.ت الان داره چیکار میکنه بزار بهش ی زنگ بزنم
همیشه من بهت زنگ میزنم من پیش قدم میشم اونم بعد ده بار زنگ زدن اقا یکیش رو جواب میده اونم چطور اونقدر سرد رفتار میکنی ک احساس میکنم دیگه بهم علاقه ای نداری اص.. حرفم تموم نشده بود ک با سوزش گونم حرفم رو قطع کردم و اشکی از گوشه ی چشم راستم سرازیر شد
_ دیگه هیچی نگو نمیخوام بشنوم یعنی چی ک دوست ندارم(همراه با داد و خشم )
+ هق اص.. اصن میدونی هق امروز چ روزیه
همین رو گفتم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم
ته ویو :
تازه فهمیدم ک چیکار کردم نگاهم ب میز اوفتاد جلوتر رفتم روی کیک روی میز رو خوندم«سالگرد یکی شدنمون مبارک »
از اون طرف صدای گریه های ا.ت بگوش میرسید
کلافه رو مبل نشستم نرفتم پیش ا.ت
اونقدر عصبی بودم ک میترسیدم خطایی ازم سر بزنه
مقصر ا.ت ک اونطور برخورد کرد من ک مقصر نیستم
چند دقه گذشت
«تق تق »
_ ا.ت عزیزم
+ولم کن ( گریه)
_ا.ت
+گفتم ک ولم کن(کمی باداد)
درو باز کردم رفتم سمتش خاستم بغلش کنم ک
+ب من دست نزن( داد)
گفتم ک ب من دست نزن ، هر لحظه ولوم صداش بلند تر میشد
نخاستم اذیتش کنم ک از اتاق اومدم بیرون یکی دو ساعتی میگذشت صدای گریه ا. ت قطع شده بود
فکرکنم خوابش برده بود
رفتم سمت اتاق درو آروم باز کردم جوری ک ا.ت بیدار نشه رفتم کنار تخت نشستم هنوز میشد لکه های اشکاش رو روی بالش کناریش دید
پتو رو از روی صورتش کنار زدم جای انگشتام روی صورت سفیدش قرمز شده بود و ورم داشت چشماش ورم کرده بودن اونقدر ک گریه کرده بود
با دیدن این لحظات قلبم هزار تیکه شد
باورم.....
میدونم حمایت کم بود ولی گذاشتم
وقتی دعواتون شد
تهیونگ همینطور درو حل داد و اومد تو
ا.ت : عزیزم چیزی شده....
رفتم کنارش نشستم ولی انگار یادش نبود ک امروز چ روزیه دوباره ازش پرسیدم :
تهیونگ عزیزم چیزی شده!
تهیونگ: نه
ا.ت: اخه ناراحتی
تهیونگ: ......
ا.ت : ول کن این چیزا رو بیا شام بخوریم
( از الان ب بعد تهیونگ _ ا.ت +)
_ نمیخورم
+ولی
_ولیُ چی وقتی میگم نمیخورم یعنی نمیخوام بخورم( کمی با داد )
+اخه، هنوز حرفم تموم نشده بود ک
_ میگم نمیخوام ولم کن دیگه ( با داد)
+من ک چیزی نگفتم ک سرم داد میزنی از
صب تا شب سر کاری صب ک بیدار میشم نیستی شبا هم ک دیر میای پس حداقل عصبانیتت رو روی من خالی نکن، شده ی بار از خودت بپرسی ا.ت الان داره چیکار میکنه بزار بهش ی زنگ بزنم
همیشه من بهت زنگ میزنم من پیش قدم میشم اونم بعد ده بار زنگ زدن اقا یکیش رو جواب میده اونم چطور اونقدر سرد رفتار میکنی ک احساس میکنم دیگه بهم علاقه ای نداری اص.. حرفم تموم نشده بود ک با سوزش گونم حرفم رو قطع کردم و اشکی از گوشه ی چشم راستم سرازیر شد
_ دیگه هیچی نگو نمیخوام بشنوم یعنی چی ک دوست ندارم(همراه با داد و خشم )
+ هق اص.. اصن میدونی هق امروز چ روزیه
همین رو گفتم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم
ته ویو :
تازه فهمیدم ک چیکار کردم نگاهم ب میز اوفتاد جلوتر رفتم روی کیک روی میز رو خوندم«سالگرد یکی شدنمون مبارک »
از اون طرف صدای گریه های ا.ت بگوش میرسید
کلافه رو مبل نشستم نرفتم پیش ا.ت
اونقدر عصبی بودم ک میترسیدم خطایی ازم سر بزنه
مقصر ا.ت ک اونطور برخورد کرد من ک مقصر نیستم
چند دقه گذشت
«تق تق »
_ ا.ت عزیزم
+ولم کن ( گریه)
_ا.ت
+گفتم ک ولم کن(کمی باداد)
درو باز کردم رفتم سمتش خاستم بغلش کنم ک
+ب من دست نزن( داد)
گفتم ک ب من دست نزن ، هر لحظه ولوم صداش بلند تر میشد
نخاستم اذیتش کنم ک از اتاق اومدم بیرون یکی دو ساعتی میگذشت صدای گریه ا. ت قطع شده بود
فکرکنم خوابش برده بود
رفتم سمت اتاق درو آروم باز کردم جوری ک ا.ت بیدار نشه رفتم کنار تخت نشستم هنوز میشد لکه های اشکاش رو روی بالش کناریش دید
پتو رو از روی صورتش کنار زدم جای انگشتام روی صورت سفیدش قرمز شده بود و ورم داشت چشماش ورم کرده بودن اونقدر ک گریه کرده بود
با دیدن این لحظات قلبم هزار تیکه شد
باورم.....
میدونم حمایت کم بود ولی گذاشتم
۱۴.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.