🍃مجموعه داستان های حجاب🍃 🌹قسمت دوم
دختر چادری ،مهربان و معصوم
.
وقتی چشمهایم را میبندم و یک خانم چادری را تصور میکنم، دختر نازی میاید جلوی چشمهام که آرایش ندارد، روسری قشنگش صورتش را قاب گرفته و مهربان است و معصوم.
صبح خانم مددکاری آمد کلاس ما و درباره موسسه خیریهای که در آن کار میکرد توضیح داد، تا اگر دوست داشتیم برویم آنجا و مربی هنر مددجویان بشویم. من خانمه را دوستش داشتم، خیلی شبیه کارهایی را انجام داده بود که من دلم میخواست انجام دهم. برای تلاش و پشتکارش ارزش قائلم. خانم مدد کار از در که آمد تو چادری بود، یعنی اول چادرش دیده میشد و بعد ناخنهای کاشته شده ارغوانیاش! ، چادرش را درآورد و خیلی صمیمی نشست کنار استاد، نه جوری که آدم از یک خانم چادری توقع دارد! خب من با خودم گفتم شاگرد استاد است و این حرفها! تا اینکه شروع کرد به حرف زدن و من در تمام طول مدت حرفهایش نتوانستم چادرش + ناخن کاشته ارغوانیاش را هضم کنم. من نه با چادر مشکل دارم و نه با ناخن بلند ارغوانی اما نمیتوانم متوجه شوم این دو تا چطور میتواند کنار هم قرار بگیرد. برای من تناقض دارد، من آدمی که این دو مولفه را با هم دارد نمیفهمم. حالا باز یک دست لاک کمرنگ یا برق ناخن یک چیزی. گذشت و بعد ازینکه خانم مددکار رفت استاد گفت که او تازگی چادری شده چون وقتی چادر سرش میکند نهادها و سازمانها بیشتر تحویلش میگیرند. گفت که قبلا حجابش حسابی باز بوده است و بدین ترتیب تضادهای ذهنی من حل شد!
کاش یک روزی چادر لباس محافظت فروشندههای مترو نباشد، کاش یک روزی فقط چادریهایی واقعی بمانند، همانهایی که روسریهایشان صورتشان را قاب گرفته، مهربانند و معصوم
این سیستم ریا و تظاهر در طول تاریخ برای ما جواب داده است، مثلا توانستهایم خودمان را از دست مغولها نجات دهیم. اما وقتی کار میکشد به روابط بین خودمان قضیه فرق میکند. خوب نیست خوب نیست خوب نیست که آدمها مجبور شوند برای رسیدن به خواستههایشان خودشان نباشند. خیلی جاها این خود نبودن درباره حجاب است و امثال تناقضهای عجیب و غریب بالا به وجود میاید.
به نظرم چادر نتاقض بردار نیست، وقتی چشمهایم را میبندم و یک خانم چادری را تصور میکنم، دختر نازی میاید جلوی چشمهام که آرایش ندارد، روسری قشنگش صورتش را قاب گرفته و مهربان است و معصوم. به نظر من دخترهای چادری نباید موهای رنگ کرده شان تا وسط سرشان معلوم باشد و یا ریملهایشان چک چک کند. اینها تصویر ایده آل من است شاید دیگران مدل دیگری را دوست داشته باشند. نسیم یک بار حرف خوبی زد، گفت چادر را به دخترم جایزه میدهم، اگر خواست، اگر خیلی خواست. ناراحت میشوم وقتی مدرسهای که در آن کار میکنم چادر را اجباری کرده و بچهها به زور چادر سر میکنند، چادرها کشیده میشود روی زمین، بچهها از چادر هر استفادهای را که بگی در مدرسه میکنند و هر چقدر هم میگوییم این چه بساطی ست جواب میدهند که مدرسه وقفی است و طرف چادر را اجباری کرده! کاش کمی عمیقتر بشویم، کاش یک روزی چادر لباس محافظت فروشندههای مترو نباشد، کاش یک روزی فقط چادریهایی واقعی بمانند، همانهایی که روسریهایشان صورتشان را قاب گرفته، مهربانند و معصوم، قد و بالایشان قشنگ است و آدم وقتی در خیابان میبیتدشان کیف میکند ار این صلابت راه رفتن.
.
وقتی چشمهایم را میبندم و یک خانم چادری را تصور میکنم، دختر نازی میاید جلوی چشمهام که آرایش ندارد، روسری قشنگش صورتش را قاب گرفته و مهربان است و معصوم.
صبح خانم مددکاری آمد کلاس ما و درباره موسسه خیریهای که در آن کار میکرد توضیح داد، تا اگر دوست داشتیم برویم آنجا و مربی هنر مددجویان بشویم. من خانمه را دوستش داشتم، خیلی شبیه کارهایی را انجام داده بود که من دلم میخواست انجام دهم. برای تلاش و پشتکارش ارزش قائلم. خانم مدد کار از در که آمد تو چادری بود، یعنی اول چادرش دیده میشد و بعد ناخنهای کاشته شده ارغوانیاش! ، چادرش را درآورد و خیلی صمیمی نشست کنار استاد، نه جوری که آدم از یک خانم چادری توقع دارد! خب من با خودم گفتم شاگرد استاد است و این حرفها! تا اینکه شروع کرد به حرف زدن و من در تمام طول مدت حرفهایش نتوانستم چادرش + ناخن کاشته ارغوانیاش را هضم کنم. من نه با چادر مشکل دارم و نه با ناخن بلند ارغوانی اما نمیتوانم متوجه شوم این دو تا چطور میتواند کنار هم قرار بگیرد. برای من تناقض دارد، من آدمی که این دو مولفه را با هم دارد نمیفهمم. حالا باز یک دست لاک کمرنگ یا برق ناخن یک چیزی. گذشت و بعد ازینکه خانم مددکار رفت استاد گفت که او تازگی چادری شده چون وقتی چادر سرش میکند نهادها و سازمانها بیشتر تحویلش میگیرند. گفت که قبلا حجابش حسابی باز بوده است و بدین ترتیب تضادهای ذهنی من حل شد!
کاش یک روزی چادر لباس محافظت فروشندههای مترو نباشد، کاش یک روزی فقط چادریهایی واقعی بمانند، همانهایی که روسریهایشان صورتشان را قاب گرفته، مهربانند و معصوم
این سیستم ریا و تظاهر در طول تاریخ برای ما جواب داده است، مثلا توانستهایم خودمان را از دست مغولها نجات دهیم. اما وقتی کار میکشد به روابط بین خودمان قضیه فرق میکند. خوب نیست خوب نیست خوب نیست که آدمها مجبور شوند برای رسیدن به خواستههایشان خودشان نباشند. خیلی جاها این خود نبودن درباره حجاب است و امثال تناقضهای عجیب و غریب بالا به وجود میاید.
به نظرم چادر نتاقض بردار نیست، وقتی چشمهایم را میبندم و یک خانم چادری را تصور میکنم، دختر نازی میاید جلوی چشمهام که آرایش ندارد، روسری قشنگش صورتش را قاب گرفته و مهربان است و معصوم. به نظر من دخترهای چادری نباید موهای رنگ کرده شان تا وسط سرشان معلوم باشد و یا ریملهایشان چک چک کند. اینها تصویر ایده آل من است شاید دیگران مدل دیگری را دوست داشته باشند. نسیم یک بار حرف خوبی زد، گفت چادر را به دخترم جایزه میدهم، اگر خواست، اگر خیلی خواست. ناراحت میشوم وقتی مدرسهای که در آن کار میکنم چادر را اجباری کرده و بچهها به زور چادر سر میکنند، چادرها کشیده میشود روی زمین، بچهها از چادر هر استفادهای را که بگی در مدرسه میکنند و هر چقدر هم میگوییم این چه بساطی ست جواب میدهند که مدرسه وقفی است و طرف چادر را اجباری کرده! کاش کمی عمیقتر بشویم، کاش یک روزی چادر لباس محافظت فروشندههای مترو نباشد، کاش یک روزی فقط چادریهایی واقعی بمانند، همانهایی که روسریهایشان صورتشان را قاب گرفته، مهربانند و معصوم، قد و بالایشان قشنگ است و آدم وقتی در خیابان میبیتدشان کیف میکند ار این صلابت راه رفتن.
۴.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.