دیو و دلبر
#دیو_و_دلبر
#پارت_۸
#فصل_۱
سرم سنگین بود اما میخواستم آخرین تلاشم رو کنم تا شاید دل سنگش به رحم بیاد
دستش رو گرفتم و ریز ریز هق زدم:
-نمیبخشمت اگه زن بگیری
یبار...فقط یبار اگه منو ببینی میفهمی که چقدر دوست دارم
هر کاری بخوای میکنم فقط...
انگشتش رو که به علامت سکوت روی بینیش گذاشت لال شدم:
-هیش...دیشب و یادت رفته؟
چجوری التماس میکردی نزنمت؟
-تو رو جون هر کی که دوست داری...
-نمیشه که...
میدونی که زیاد حرف بزنی چی میشه؟
انگشتاش رو که روی کمربندش کشید دست روی دهنم گذاشتم و بیصدا اشک ریختم، با همون آرامش از موهای بلندم گرفت و تنم رو بالا کشید.
نیم خیز که شدم روم خم شد و با چشمای برزخی گفت:
-همون ۵ سال پیش نگفتم جواب منفی بده من نمیخوامت؟
خودت این جهنم و واسه من و خودت ساختی
البته حق داری
از تویی که کل عمرت از یه آخور با گاو و گوسفندا غذا خوردی بیشتر از این انتظار نمیره
نمیفهمی دیگه!
و بعد ولم کرد و همون طورکه کتش رو برمیداشت گفت:
-بهتره بعد از این زبونت و کوتاه کنی
خوبیت نداره هر روز پیش الناز اینجوری بزنمت
در ضمن...فردا اتاق بغلی رو آماده میکنی برای من و زنم
#پارت_۸
#فصل_۱
سرم سنگین بود اما میخواستم آخرین تلاشم رو کنم تا شاید دل سنگش به رحم بیاد
دستش رو گرفتم و ریز ریز هق زدم:
-نمیبخشمت اگه زن بگیری
یبار...فقط یبار اگه منو ببینی میفهمی که چقدر دوست دارم
هر کاری بخوای میکنم فقط...
انگشتش رو که به علامت سکوت روی بینیش گذاشت لال شدم:
-هیش...دیشب و یادت رفته؟
چجوری التماس میکردی نزنمت؟
-تو رو جون هر کی که دوست داری...
-نمیشه که...
میدونی که زیاد حرف بزنی چی میشه؟
انگشتاش رو که روی کمربندش کشید دست روی دهنم گذاشتم و بیصدا اشک ریختم، با همون آرامش از موهای بلندم گرفت و تنم رو بالا کشید.
نیم خیز که شدم روم خم شد و با چشمای برزخی گفت:
-همون ۵ سال پیش نگفتم جواب منفی بده من نمیخوامت؟
خودت این جهنم و واسه من و خودت ساختی
البته حق داری
از تویی که کل عمرت از یه آخور با گاو و گوسفندا غذا خوردی بیشتر از این انتظار نمیره
نمیفهمی دیگه!
و بعد ولم کرد و همون طورکه کتش رو برمیداشت گفت:
-بهتره بعد از این زبونت و کوتاه کنی
خوبیت نداره هر روز پیش الناز اینجوری بزنمت
در ضمن...فردا اتاق بغلی رو آماده میکنی برای من و زنم
۲.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.